Wednesday, April 30, 2008

Iran is Not the Enemy

Ellen Francis

Iran is Not the Enemy

The “axis of evil” has no relevance for me when I think of Iran, a country I’ve found to have a human, loving, hospitable face throughout 40 years of encounters. I lived in Iran between 1968 and 1978, and started returning again, this time with peace delegations, in 2005. It is one of the great joys of my life to see the layers of misunderstanding and fear gradually fall away from those who visit Iran today for the first time.

One delegate recently said, “I met a mullah on the street and he was so sweet! Who would think of a mullah being sweet?” Another delegate, well-traveled in the Middle East, said, “Iranians are the most hospitable people I have ever met.”

A Jewish delegate said he had been told to be careful: “They might shoot you if they find out you’re Jewish.” He was amazed to see Jews worshipping openly and walking down a street in Tehran wearing their yarmulkes. He wasn’t shot, but was mobbed by the worshippers at a synagogue who were delighted to find a Jew among us.

The younger people on our delegations have been surprised to see the variety of fashions on the street, as well as learn that young Iranians find ways to meet and to date. The artists in our delegation were thrilled to see the throngs of Iranians gathered at the tombs of the famous poets, Hafez and Sa’adi, and we witnessed Iran’s great love for music. In Isfahan, one young man with a shopping bag stopped to sing a love song below a pedestrian bridge. He sang as though the mournful and exquisite song was not performance but just a normal part of everyday life.

These images contrasted vividly with the Western media’s portrayals of Iran, often showing only a sea of black and waving fists.

When Iranians learn that we are from the United States, the consistent response is: “We really like American people, we just don’t like your government.” This is usually followed by the question, “Why does Bush want to bomb us?” Some ask why there are sanctions against Iran, and why the United States wants to change their government. “If there’s to be any change,” they say, “we want to do it ourselves.”

We also know that life in Iran can be difficult, especially in the political sphere. Reform candidates are often vetoed before the elections, and still there are hundreds of candidates who run for a very few slots. The parliamentary elections were looming when we went. Some people said they would not bother to vote; one woman said she would rely on her studious father for his own analysis of the candidates. The official religious minorities (Christians, Jews and Zoroastrians), on the other hand, were proud to tell us they have their own representatives in the Majlis, the Iranian parliament.

A few days before the election, we met with former President Khatami, and it was easy to sense his continued commitment to the reform movement, as well as his deep disappointment that he had been unable to do more during his term in office. He said that peace is what’s most needed in the world today, yet it is rare to find in international relations. He noted that war has been glorified in our cultures and histories, by everyone from Homer to the revered Persian poet, Ferdowsi.

Iranians have a deep and persistent memory of history: they remember the 1953 coup and removal of Prime Minister Mossadegh by the CIA, while Americans recall the photos of the U.S. embassy officials in blindfolds. We have two distinct historical memories and have not had diplomatic relations for 30 years, leaving no opportunity to get reacquainted and work towards reconciliation.

Iran is not perfect, and there continue to be human rights abuses and curtailment of freedom of speech. But based on my experiences, I believe there is absolutely no justification or rational cause for military intervention or sanctions against Iran. External efforts toward “regime change” are counterproductive for building trust and for reform.

I believe that Iran is ready to enter diplomatic negotiations, on the condition that all parties be respectful and sincere in their efforts to bring about reconciliation and thus start building a more peaceful world.

Ellen Francis is an Episcopal priest and sister of the Order of St. Helena. She lived in Iran in the 1960s and 1970s and since 2005 has co-led several delegations to Iran sponsored by the Fellowship of Reconciliation. This article was written for the Common Ground News Service (CGNews).

Source: On Faith: Guest Voices: Iran is Not the Enemy

Monday, April 28, 2008

کوروش ای پاک ترین مرد زمین


اون کیه که هر نفس می خونه اسم ما رو؟
با صدایی دلنشین می شکنه طلسما رو؟
اون کیه که تو نگاهش شور یک آتشکده،
می شینه باز می خونه زمزمه های سده؟

توی دست مهربونش شاخه ی نیلوفره
هدیه ی نوروز اون آزادی مرد و زنه
با کلامی دلنشین این رو برامون سر داده
مردن توی راه اون از زندگی قشنگ تره

نبض شوق و آه من
اون تویی ای شاه من
تویی تو آغاز من
سوز این آواز من
کوروش ای پاک ترین مرد زمین، ما رو تا اوج ترانه ببر و نزار غمین

بوی خاک و بوی گل، آبی خلیج پارس
سبز و سرخ، سپید پاک اینها رمز و راز ماست
از خاک مقبرتم ایران ما جون می گیره
خشت خشت اورشلیم از تو سامون می گیره

کورش ای پاک ترین مرد زمین، ما رو تا اوج ترانه ببر و نزار غمین



Who is he that every breath called our name?
With the pleasant sound breaks the talismans?
Who is he that with his look, passion of a Fire temple,
arrives and calls again whispers of Sadeh?
He has a lotus flower branch in his kind hand.
His Norouz gift is freedom for men and women.
With verbal pleasant, he has delivered this message.
Death in his way is more beautiful than life.
The pulse of my joy and pain,
is you, oh my king.
You are my beginning,
Burning of my this singing.

Kourosh, oh brightest man on earth,
Take us to the peak of song and don't left us sad.
Smell of soil and flower, the blue of Persian Gulf,
Green and red, bright white, are our mystery.
From the soil of your tomb, our Iran becomes alive again,
Clay by clay of Jerusalem takes capability.

Kourosh, oh brightest man on earth,
Take us to the peak of song and don't left us sad.

Friday, April 25, 2008

من چه خواستم؟

من در جایی بدنیا آمدم که بهش می گفتند اینجا ایران است، کشوری با هزاران سال تاریخ و تمدن.
من در زمانی بدنیا آمدم که مردم انقلابی توی سر و کله هم میزدند. توده ای ها با مجاهدین دعوا داشت، مجاهدین با فداییان، فداییان با جبهه ملی، جبهه ملی با مجاهدین، مجاهدین با اسلامگرا های سنتی، اسلامگراهای سنتی با توده ای ها، ... همه با هم بر سر لحاف ملانصرالدین که نامش آینده سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، انقلابی، سیاسی ایران بود کشوری با هزاران سال تاریخ که میرفت تا یکجا از صفحات کتابها پاک شود و از نو نوشته شود.
زمانی که همه با هم دعوا داشتند. تو این گیر و دار از یک طرف صدای درگیری و تفنگ و اسلحه می آمد، از یک طرف صدای شعارهای انقلابیون که عزمشان را جزم کرده بودند و شاه را از قدرت برکنار کردند و حالا سر قدرت با هم می جنگیدند.
شعارهایی که نه برای من و همنسل های من که برای دیگران با صدایی بلند، فریاد خسته مردم پر شور و هیجان ایران می شد.
شعارهایی برای آزادی ایران از چنگ امپرالیسم، شعارهایی برای احقاق حقوق کارگران در ایران و همه جای دنیا، شعارهایی در حمایت از کمونیست انقلابی، شهید چه گوارا که در راه آرمانهایش توسط سازمان اطلاعاتی و امنیتی امپریالیسم در آمریکای لاتین به قتل رسیده بود، شعارهایی در حمایت از دکتر شریعتی، شعارهایی برای آزادی فلسطین از چنگ اسراییل خونخوار، شعارهایی برای آزادی ملسمانان از فساد و وحشت و مزاحمتی که نامسلمانان درست کرده بودند، شعارهایی در راه رسیدن به قدس شریف، شعارهایی برای نابودی اسراییل، شعارهایی که همه اش در ایدئولوژی های رهبران سیاسی آن روزگار خلاصه می شد.
و سپس ...
در آن روزگار (روزگار شعارها)، جنگ ایران و کشور همسایه اش آغاز شد.

و ...........
و این هم امروز ما. نگاهی به آمار بیکاری، اعتیاد، فحشا، بزهکاری و افزایش طلاق و غیره بیاندازید و ...

این هم امروز ما

Thursday, April 24, 2008

ما شصتی ها به متلک عادت کردیم


برگرفته از: الف با

نمی دونم می خونید یا نه، اصلا نمی دانم منتشر هم می شود یا نه، مطمئنم نه به شهرت متلک پرانی گردبادم نه خواندنی بودن خوابگرد. اما بد ندیدم به عنوان دهه شصتی از خودم دفاع کنم. از چه؟ از اینکه چه گورا را نمی شناختیم؟ از اینکه از جنگ متنفریم؟ از اینکه معنی عاشورا و والفجر یک تا هزار را نمی فهمیم؟ از کجا بگم؟ تعریف کنم که دم ما گرم که نسل فست فودیم؟ ایول که با فیلم زهره روی موبایلمان حال می کنیم و خلوتمان را پر می کنیم. نه برادران بزرگ دهه پنجاهی من. من متولد دهه شصتم، متولد سال ۶۱، یک ماه بعد از تولد من خرمشهر آزاد شد، یک ماه بعد از زمانی که می توانست شر آن جنگ لعنتی تمام شود اما نشد...من نمی فهمم ما تا کی باید متلک های دهه پنجاه و چهل و سی و بیست و کوفت و زهرمار را بخوریم؟ مگر ما چه کرده ایم؟ به جز اینکه دلمان خواست زندگی کنیم. می دانید گناه ما دهه شصتی یا به قول شما شستی ها چیست؟ اینکه راه به قول خودتان آرمانی را نرفتیم. حافظ آرمان شما نبودیم. اهل شهید و شهادت نبودیم. مگر ما چه خواستیم؟ خواستیم زندگی کنیم. محرم بشود سیاه بپوشیم و سینه بزنیم، عید بشود بزنیم و برقصیم. فرق ما در خواستن بود و شما در نخواستن. شما در هوا بودید و ما در زمین. شما یا سیاه بودید یا سفید، اما ما رنگی بودیم.با حزب الهی های مارکسیست کاری نداریم، تکلیفمان با شعارهای تمسخرآمیز چپ اسلامی روشن است. اما سید خوابگرد عزیز که جزو اولین وبلاگ هایی بودید که ثابت می خواندمتان. ما به اندازه شما معروف نیستیم. ما به قول فواد زیادیم، یا شاید خیلی زیاد. می خواهیم آزاد باشیم، اهل قید و بند نیم فاصله ها نیستیم. می دانید چرا؟ چون قبل از شما چوب دهه چهلی ها را خورده ایم در مدرسه و دانشگاه، حالا هم که بزرگتر شدیم متلک دهه پنجاهی را می شنویم. سید عزیز! ما دلمان می خواهد زندگی کنیم، زندگی. می دانید یعنی چه؟ یعنی اینکه لازم باشد س / ک.ث داشته باشیم، به وقتش برقصیم، موقع خودش اهل دعای جوشن باشیم و هیات امام حسینمان هم به راه. ما دهه شصتی اهل مظلوم بازی نیستیم، اهل حقیم، حق خودمان را هم می خواهیم. حقی به اندازه جوان آمریکایی و هلندی و فرانسوی. شما گیر شلوار جین بودید؟ مگر الان ما گیر چکمه گشت ارشاد را نمی خوریم؟ لطفا از دماغ فیل پایین بیایید. ما برای شما احترام قائلیم اما شما ما را بچه می دانید، چون ما عشق های مالیخولیایی رضاهای کیمیایی را درک نمی کنیم... پدر و پسر بازی تمام شد، دوران آزادی است، اگر پایه اید بسم الله اگه نه، در همان عشق مالیخولیایی کیمیایی بمانید، امیدواریم بیدار شوید. بگذارید محترمانه بگویم، اینقدر ما این متلک ها را شنیده ایم که بهمان مسجل شده نسل پنجاه نسل عقده های فروخفته ای است که حالا خیلی از آرزوهایش را در دهه شصتی ها می بیند، شرمنده، تقصیر ما نبود، خودتان کردید. تو رو به همان شهدایتان که دائم چوب نامشان بر سر ماست، دست از سر کچل ما بردارید، ما از موضوع انشای فلسطین و شهادت و مرگ و جنگ خسته ایم. ما می خواهیم زندگی کنیم، زندگی. تو را به خدا بفهمید. ما دنبال واقعیت هستیم و حقیقت. حقیقت می گوید نیویورک آمریکا و آمستردام و لندن جای بهتری برای زندگی است تا کوبای کاسترو و ونزوئلای چاوز دزد ایران.بیخیال، ما به متلک عادت کرده ایم، مثل تحقیر و توهین و تهمت و خیلی چیزهای دیگر...

ما دهه شصتی‌های لعنتی


برگرفته از: راه من

سید خوابگرد ما را می‌شناسد؟ با این آقا که حرفی ندارم وقتی کیمیایی را زبان خودش می‌داند و نمی‌فهمد دغدغه‌ی کیمیایی، ما دهه شصتی‌ها هستیم وقتی با ما صمیمانه گفتگو می‌کند، وقتی این آقا نمی‌داند دستیار کیمیایی در “سرب” تهمینه میلانی بوده و در “سلطان” سامان مقدم، کارگردانان این روزهای قسمتی از نسل ما. با این به اصطلاح آقا قبلآ اتمام حجت کرده‌ام.قبل‌ترها از سید خوابگرد ایراد (+ و +) گرفته‌ام. از رضا شکراللهی وقتی کارهایی می‌کند و چیزهایی می نویسد دلم می‌گیرد. آن‌وقت است که می‌توانم پیرمرد دوست‌داشتنی وبلاگستان را بیشتر از پیش دوست داشته باشم.ما دهه شصتی‌های لعنتی خیلی زیادیم که یه دنیا جای ما نیست. همیشه سرکوفت جنگ را خورده‌ایم وقتی که میان خون و دلهره به دنیا آمدیم. وقتی ما آمدیم زمین دلتنگ بود و آسمان سیاه. می‌دانی سید، ما دهه شصتی‌ها مدیون مخترع هدفونیم و واکمن و آی‌پاد. وقتی که هدفون را در گوشمان می‌گذاریم و کارمان به کار کسی نیست، آنقدر سرخوشیم که صدای بوق ماشین‌ها را نمی‌شنویم و انسانیتی که به لجن کشیده شده را نمی‌بینیم. آنقدر خوشحالیم که کسی نمی‌داند در گوش‌هایمان صدای آواز شهیار قنبری می‌آید یا داریوش یا شجریان، کسی نمی‌فهمد که گوگوش ماه‌پیشونی تو قصه‌های ماست و شهرام شب‌پره ریتم قلبمان را تنظیم می‌کند. اصلآ خوش به حالمان است، به کسی چه که مایکل جکسون گوش می‌کنیم یا متالیکا، کریستینا آگیلرا بهترین آهنگ سال را در گوشمان می‌خواند یا به ابتذال امینم و فیفتی جواب مثبت می‌دهیم.ما دهه شصتی‌های لعنتی شاعر بودیم وقتی قیصر امین‌پور مرد. وقتی محمود دولت‌آبادی از وزارت ارشاد دلش خون شد ما اسطوره‌ی زنده‌مان را خواستیم. سیمین بهبهانی در رگ‌های ما جاری بود وقتی “دوباره می‌سازمت وطن” را نوشت. ما خیلی بچه‌ایم که دلمان آزادی جاری دوبی را می‌خواهد. هیچکس نمی‌داند چه بر ما می‌گذرد آخر آنچه بر ما می‌گذرد را کسی نمی‌داند. ما “ابله” داستایوسکی را در کتابخانه‌مان داریم و “طاعون” آلبر کامو را. خب عده‌ای هم “هری پاتر”های رولینگ را می‌خوانند. ما با “قیصر” کیمیایی “اعتراض” کرده‌ایم اما محمدرضا گلزار را هم دوست داریم شاید هم نداشته باشیم. به کسی چه که در این دل صاحب‌مرده‌ی ما چه می‌گذرد.می‌دانی این دهه‌ی شصت چه خوب که هست. ما برای ثبت در تاریخ آمده‌ایم. وقتی کسی شعرهای ما را نمی‌بوید. وقتی کسی عشق‌های ما را نمی‌فهمد. ما دهه شصتی‌های لعنتی نمی‌فهمیم چرا دنیا برای ما آوار است. چرا کوی دانشگاه ما را در خفقان کشته است. چرا حسین شریعتمداری بهترین منتقد دولت ما می‌شود. ما دلمان می‌خواست در خیابان که قدم می‌زنیم با افتخار بگوییم که دهه شصتی هستیم اما حالا انگار این ننگ بر پیشانی ماست. ما نه جنگی کرده‌ایم، نه انقلابی. ما دهه شصتی‌های لعنتی در یک کاباره مست نکرده‌ایم و با زن در باران نخوابیده‌ایم. ما “یه ماچ داد و دمش گرم” را گوش می‌کنیم، “آی مردم، مردم” را هم گوش می‌کنیم. بخشی از ما تندروی مذهبی‌اند و بخشی از ما در تویوتا کمری عشقبازی می‌کنند. اما ما دهه شصتی‌های لعنتی با همه‌ی این‌ها منزوی هستیم. نه کسی برای کتاب‌هایمان مقدمه می نویسد و نه کسی بوسه‌هایمان را ستایش می‌کند. ما در مراسم خواستگاری طلاق می‌دهیم. دلمان می‌خواهد برابر باشیم چون برابری را می‌بوسیم اما نابرابری را نمی‌فهمیم وقتی یک سنت غلط دیوانه‌مان می‌کند.ما دهه شصتی‌های لعنتی درهمیم. سر همه را درد می‌آوریم بی‌آنکه سودی داشته باشد. از نسل جدید اینترنت که می‌گوییم طوری با ما برخورد می‌شود که بدهکار هم می‌شویم از سوی شماها که اجتماعی بودن را از ما گرفته‌اید. ما دهه شصتی‌های لعنتی آنقدر جنم داریم که به خودمان می‌گوییم لعنتی اما به حرف ناحق پدر هم احترام می‌گذاریم. ما حتی به پدرهایمان بی‌احترامی هم می‌کنیم و طغیان می‌کنیم. می‌بینی هیچ چیز سر جایش نیست. دمدمی‌مزاج و تندخو و بی‌هویت.ما دهه شصتی‌های لعنتی خیلی زیادیم اما بیخود نیستیم. ما سید جان برای کارهایمان هیچ دلیلی نداریم اما هستیم. به حرف‌های تو فکر می‌کنیم و واکنش نشان می‌دهیم اما جنگ نمی‌کنیم. این را نه در مدرسه یاد گرفته‌ایم و نه در خانواده، این را ما دهه شصتی‌های لعنتی از تجربیات مضحک دهه قبلی‌هایمان به یادگار خریده‌ایم. البته ما اکثرآ نیم‌فاصله را رعایت می‌کنیم حتی اگر به ما بگویند دهه شستی!

Wednesday, April 23, 2008

Simorgh

Phoenix in Persian Simurgh or Simorgh, sometimes spelled Simurg or Simoorg, also known as Angha and Faghfos is the modern Persian name for a fabulous, benevolent, mythical flying creature. The figure can be found in all periods of Greater Iranian art and literature, and is evident also in the iconography of medieval Armenia, Byzantium and other regions which were within the sphere of Iranian cultural influence.
The name 'Simorgh' (
Persian: سيمرغ) derives from Middle Persian Pahlavi Senmurv, Sēnmurw (and earlier Sēnmuruγ), also attested in Middle Persian Pāzand as Sīna-Mrū. The Middle Persian term derives in turn from Avestan mərəγō Saēnō "the bird Saēna", originally a raptor, likely an eagle, falcon or sparrowhawk, as can be deduced from the etymologically identical Sanskrit śyenaḥ which also appears as a divine figure. Saēna is also found as a personal name which is derived from the bird's name.


Mythology


Form and function

The simorgh is depicted in
Iranian art as a winged creature in the shape of a bird, gigantic enough to carry off an elephant or a whale. It appears as a kind of peacock with the head of a dog and the claws of a lion; sometimes however also with a human face. The simorgh is inherently benevolent and unambiguously female. Being part mammal, she suckles her young. The Simorgh has teeth. It has an enmity towards snakes and its natural habitat is a place with plenty of water. Its feathers are said to be the colour of copper, and though it was originally described as being a Dog-Bird, later it was shown with either the head of a man or a dog.
"Si-", the first element in the name, has been connected in
folk etymology to Modern Persian si ("thirty"). Although this prefix is not historically related to the origin of the name Simorgh, "thirty" has nonetheless been the basis for legends incorporating that number, for instance, that the Simorgh was as large as thirty birds or had thirty colours (siræng).
Iranian legends consider the bird so old that it had seen the destruction of the World three times over. The Simorgh learned so much by living so long that it is thought to possess the knowledge of all the Ages. In one legend, the Simorgh was said to live 1700 years before plunging itself into flames (much like the
phoenix).
The Simorgh was considered to purify the land and waters and hence bestow fertility. The creature represented the union between the earth and the sky, serving as mediator and messenger between the two. The Simorgh roosted in
Gaokerena, the Hōm (Avestan: Haoma) Tree of Life, which stands in the middle of the world sea Vourukhasa. The plant is potent medicine, is called all-healing, and the seeds of all plants are deposited on it. When the Simorgh took flight, the leaves of the tree of life shook making all the seeds of every plant to fall out. These seeds floated around the world on the winds of Vayu-Vata and the rains of Tishtrya, in cosmology taking root to become every type of plant that ever lived, and curing all the illnesses of mankind.
The relationship between the Simorgh and the
Hōm is extremely close. Like Simurgh, Hōm is represented as a bird, a messenger, and as the essence of purity which can heal any illness or wound. Hōm - appointed as the first priest - is the essence of divinity, a property it shares with Simorgh. The Hōm is in addition the vehicle of farr(ah) (MP: khwarrah, Avestan: khvarenah, kavaēm kharēno) "[divine] glory" or "fortune". Farrah in turn represents the divine mandate which was the foundation of a king's authority. It appears as a bird resting on the head or shoulder of would-be kings and clerics, so indicating Ormuzd's acceptance of that individual as His divine representative on earth. For the commoner Bahram wraps fortune/glory "around the house of the worshipper, for wealth in cattle, like the great bird Saena, and as the watery clouds cover the great mountains" (Yasht 14.41, cf. the rains of Tishtrya above). Like Simorgh, farrah is also associated with the waters of Vourukasha (Yasht 19.51,.56-57).
In the 12th century
Conference of the Birds, Iranian Sufi poet Farid ud-Din Attar wrote of a band of pilgrim birds in search of the Simurgh. According to the poet's tale, the Simurgh has thirty holes in her beak and drew the wind through them whenever she was hungry. Animals heard a pretty music and gathered at the peak of a mountain where they were eaten by the Simurgh. Through cultural assimilation the Simurgh was introduced to the Arabic-speaking world, where the concept was conflated with other Arabic mythical birds such as the Ghoghnus and developed as the Rukh (the origin of the English word "Roc").

In the Shahnameh

The Simorgh made its most famous appearance in the
Ferdowsi's epic Shahname (Book of Kings), where its involvement with the Prince Zal is described. According to the Shahname, Zal, the son of Saam, was born albino. When Saam saw his albino son, he assumed that the child was the spawn of devils, and abandoned the infant on the mountain Alborz.
The child's cries were carried to the ears of the tender-hearted Simorgh, who lived on top this peak, and she retrieved the child and raised him as her own. Zal was taught much wisdom from the loving Simorgh, who has all knowledge, but the time came when he grew into a man and yearned to rejoin the world of men. Though the Simorgh was terribly saddened, she gifted him with three golden feathers which he was to burn if he ever needed her assistance.
Upon returning to his kingdom, Zal fell in love and married the beautiful
Rudaba. When it came time for their son to be born, the labour was prolonged and terrible; Zal was certain that his wife would die in labour. Rudabah was near death when Zal decided to summon the Simurgh. The Simorgh appeared and instructed him upon how to perform a cesarean section thus saving Rudabah and the child, who became one of the greatest Persian heroes, Rostam.

Tuesday, April 22, 2008

Nobel peace laureates (photo)


Nobel peace laureates: Mrs. Williams with Jody Williams, Shirin Ebadi & Rigoberta at the launch of the NWI in May, 2006

Monday, April 21, 2008

اردیبهشتگان خجسته باد


روز اردیبهشت از ماه اردیبهشت سومین روز از اردیبهشت ماه باستانی، 2 اردیبهشت خورشیدی، جشن اردیبهشتگان نامیده می شود.
اردیبهشت از واژه "اشاوهیشتا" اوستایی است به چم بهترین اشا یا راستی و در گاهشماری ایرانیان روز دوم هر ماه و ماه دوم هر سال به نام اردیبهشت است. ایرانیان در این روز رخت سپید بر تن میکنند: که نشان پاکی و پارسایی است و در آدریان به خواندن اردیبهشت یشت و نیایش اهورامزدا میپردازند.
اردیبهشت از واژه اشاوهیشتا (Asha Vahishta) نماینده اشویی است. اردیبهشت با فتح الف در پارسی دری می باشد. ایرانیان باستان در این جشن لباس سفید که نشانه پاکی می باشد بر تن می نمودند و در آدریانها (آتشکده ها) به خواندن اردیبهشت یشت (قسمتی از اوستا) و نیایش اهورامزدا می پرداختند. اشاوهیشتا یا امشاسپند اردیبهشت به معنای راستی والاست. قانون دگر ناپذیری است که آفرینش را نظم می دهد اشا نشانه خواست اهورایی است. اشا راه راستی است و پویندگان آن راه به خوشبختی می رسند. دین زرتشتی دین راستی و داد است که همه جا با دروغ در جنگ است از این رو اشا گوهر دین زرتشت هم است. اشا میزان و شاخص است.این آدمی است که باید اعمال خود را با اشا هماهنگ کند. اشا در کارهای آدمی دخالت ندارد. آدمی از آزادی گزینش (اختیار) برخوردار است ولی نتایج کار آدمی با میزان اشا سنجیده می شود. هر کس با آگاهی از نتایجی که بر هر عملی بار است میتواند راه خود را انتخاب کند.

Tuesday, April 15, 2008

Killing Peace

Italian 'peace bride' raped, murdered in Turkey
Naked body of artist hitchhiking in bridal gown on Israel peace mission found in forest; 33-year old Turkish man detained after confessing to crime
Associated Press

A 33-year old Italian artist, Giuseppina Pasqualino, also known as Pippa Bacca, was found dead in Turkey on Saturday, after having been raped and murdered. Paqualino was hitchhiking towards Israel dressed in a wedding dress in an appeal for peace.
The woman was last seen on March 31 in the mainly industrial city of Gebze, while hitchhiking to Israel in the wedding dress as part of her "Brides on Tour" project aiming to plead for peace in conflict areas. She disappeared after using her credit card around noon. Police found her naked body hidden in bushes in a forested area near Gebze, after questioning the man suspected of the murder late Friday, the governor's office said.
Police tracked down the suspect when he switched on Pasqualino's mobile phone, having inserted his own SIM card, an Italian Embassy official said. The official asked not to be named because he was not authorized to give information on the police investigation.
The suspect, identified only by his initials M.K., Had previously been convicted of theft, Anatolia reported. He was being questioned in police custody and no charges had been filed.
According to reports, M.K confessed to having picked up Pasqualino in his car, after which he drove into the forest, where he raped her and strangled her to death. Afterwards he attempted to bury the body.

Determinedly working for art
Pasqualino's fiancé said in an interview that the artist was "very loyal. Unfortunately, she happened to meet the wrong man in the wrong place at the wrong time." He also commended the Turkish police on a job well done.
The artist's mother said, "We were hoping she had been kidnapped by the Kurdish. We were trying to contact Muslim officials until we found out she had been murdered. We weren't particularly worried because she had been hitchhiking for a lot of time, and thus was capable of avoiding risky situations. She was a determined person when it had to do with working for art."

Source: Italian 'peace bride' raped, murdered in Turkey




Italian peace artist found dead in Turkey

(CNN) -- An Italian artist missing for nearly two weeks while on a tour to promote peace has been found dead in Turkey, her Web site and Turkish media outlets reported Saturday. She was 33.
Giuseppina Pasqualino di Marineo, known as Pippa Bacca, was hitchhiking with a friend from Milan, Italy to Jerusalem dressed in wedding dresses as part of what they called "Brides on Tour."
She disappeared March 31 while traveling through Turkey. The Italian and Turkish governments, along with Interpol, had been involved in the search for her, the Italian Foreign Ministry said.
Turkish station NTV and di Marineo's Web site said her body was found Friday night near the village of Gebze, on the eastern edges of Istanbul. The station said an autopsy was still under way and that di Marineo's body would be returned to Italy.
NTV said police had a suspect in the case who burned di Marineo's ID papers and had inserted his own SIM card into di Marineo's mobile phone.
Di Marineo's Web site said the suspect led police to the body, which was buried in a forest under a few centimeters of earth.
The Web site for di Marineo's project said it was her "dream" to hitchhike across the war-torn areas of the Balkans and Mediterranean dressed as a bride to promote peace.
"That's the only dress we'll carry along -- with all stains accumulated during the journey," she wrote.
The two planned to visit artists, craftsmen, museums, and youth clubs along the way.

Source: Italian peace artist found dead in Turkey

عروس صلح كشته شد

كشته شدن بانويى كه براى مبارزه با جنگ و خونريزى، لباس سپيد به تن كرد تا دور دنيا را بپيمايد مردم تركيه و ايتاليا را شوكه كرد.«ژوزفينا پاسكواله» زن ۳۳ ساله ايتاليايى، براى جلب توجه جهانيان به صلح، با لباس سپيد و پاى پياده حركت به دور دنيا را آغاز كرد.او در طول مسير گاهى سوار خودروهاى بين راهى مى شد تا خود را به شهر برساند.

«ژوزفينا» به نزديكى هاى استانبول در تركيه رسيده بود كه سفرش به خط پايان رسيد.
چرا كه يك راننده كاميون زن تنها را سوار كرد و او را در جاده فرعى شهر «قبضه» مورد آزار و اذيت قرار داد و كشت، بعد هم متوارى شد.

با انتشار خبر اين جنايت، مردم تركيه و ايتاليا شوكه شدند. ديروز تصوير «ژوزفينا» در صفحه نخست تمامى خبرگزارى ها و روزنامه هاى اين دو كشور نقش بست.نخست وزير تركيه در پيام رسمى ضمن اعلام تسليت، با خانواده قربانى و مردم ايتاليا ابراز همدردى كرد.
تجسس هاى پليس جنايى براى دستگيرى جنايتكار فرارى با توجه به كشف سرنخها ادامه دارد.

http://edition.cnn.com/2008/WORLD/europe/04/12/turkey.artist/

http://www.ynetnews.com/articles/0,7340,L-3530754,00.html

http://www.hurriyet.com.tr/english/turkey/8704696.asp?gid=231&sz=40036

http://www.asriran.com/view.php?id=40028

Friday, April 11, 2008

گزارش تصویری: گردهمایی ایران دوستان روبروی سفارت امارات

خبرنگار امرداد- به مناسبت یادآوری حق بی‌قید و شرط مالکیت ایران بر جزایر سه‌گاه خلیج فارس، تجمع آرامی در برابر سفارت امارات در تهران برگزار شد.

در این گردهمایی که با باشندگی شمار زیادی از علاقه‌مندان فرهنگ ایرانی همراه بود، باشندگان با سر دادن شعارهایی میهن‌دوستانه توهین امارات را نکوهش کردند. تصاویر تجمع نیمروز پنجشنبه را در رویه داخلی ببینید: عکس‌ها از سیما مهرآذر است.

در جریان برگزاری این گردهمایی شماری از ایراندوستان با تهیه کیکی زایش کشور نوپای امارات را به مردمانشان شادباش گفتند.

بر روی این کیک سه‌و هفت شمع قرار داشت که نشانه ۳۷ سال تاریخ به‌وجود آمدن شیخ‌نشین امارات بود.

شمار زیادی از ایران دوستان گرد هم آمده بودند تا یکصدا از مالکیت ایران بر جزایر سه‌گانه خلیج فارس دفاع کنند.

افراد باشنده در تجمع یکصدا نام ایران را صدا می‌زدند و آرزو می‌کردند تا همیشه تاریخ این نام سرفراز و سربلند باقی بماند.

در گردهمایی اعتراض‌آمیز دیروز شماری از گروه‌های فرهنگی اجتماعی با در دست داشتن پلاکارهایی شرکت داشتند. این پلاکاردها که مضمونی یکسان داشت بیان کننده حق ایران بر مالکیت جزایر سه‌گانه خلیج فارس بود.

بر اساس اسناد تاریخی به دست آمده در حوزه اکتشافات سیلک کاشان و شهر سوخته و... ایرانیان مردمانی متمدن هستند. پیشینه تاریخی مردمان ایران به بیش از هفت‌هزار سال می‌رسد.

بر روی کتیبه داریوش در تخت جمشید این جملات نقش بسته است: اهورامزدا (خداوند هستی) این کشور (ایران) را از دشمن، خشکسالی و دروغ دور نگه دارد.

ایرانیان مردمانی با فرهنگ و دانش و پر هنر هستند و کشور خودشان را بسیار دوست می‌دارند.

دریغ است که ایران که ویران شود/کنام پلنگان و شیران شود. همه سر به سر تن به کشتن دهیم/ از آن به که ایران به دشمن دهیم. خراب شود ایران به لشکر سپاه/ بهشت برینش بود جایگاه.

ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم/ ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم. ترا، ای کهن پیر جاوید برنا/ ترا دوست دارم، اگر دوست دارم. ترا، ای گرانمایه، دیرینه ایران/ ترا ای گرامی گهر دوست دارم.

در گردهمایی دیروز بشیاری از مردم در دو سوی خیابان و روبروی سفارت امارات خواستار انصراف آن دولت از ادعای غیر واقعی خود شدند.

تجمع اعتراض آمیز دیروز بدون هیچ‌گونه درگیری و به شیوه آرام برگزار شد.

عرب زبانان سرزمین ایران نیز برخی از معترضین تجمع دیروز را تشکیل می‌دادند.

تاریخ شکوهمند سرزمین ایران با ادعای شماری بی‌خرد نا آگاه دستخوش گوناگونی نمی‌شود.

عرب زبانان سرزمین ایران نیز برخی از معترضین تجمع دیروز را تشکیل می دادند.

برخی شعارهای تجمع دیروز: پاینده ایران-برافراشته باد درفش کاویان، اهورامزدا این کشور را از دشمن و خشکسالی و دروغ دور نگه دارد، ز خون قوم ایران-چنین آوازه دارد نام ایران، تاریخ می ترسد از خشم قوم پارس، پاینده باد مرزهای ایران بزرگ، تا ایرانی زنده است-خلیج پارس پاینده است و...

در تجمع دیروز پیر و جوان، زن و مرد همه آمده بودند تا بگویند هر ذره از خاک این سرزمین سپندینه و پاک است.

باشدگی نیروی های انتظامی به برقراری نظم تظاهرات کمک کرده بود.

حتا نوجوانان هم آمده بودند تا از ایران و عشق به ایران سخن بگویند.

ایران من، ایران من، ایران ویران- باغ پریشان، ای گوهر پاک. هرگز مدار از فتنه اهریمنان باک

تاج تاریخ! ای فروغ به ظلمت نشسته؛ ای شکوه به هم در شکسته؛ گرچه روی تو را می خراشند؛ گرچه نام تورا می تراشند؛ تا جهان باقی و مهر باقی است؛ آسمانی تر از نام خورشید؛ نام پاک تو خواهد درخشید. پرچمت بر فراز ستاره ست؛ پرچم دشمنت سرنگون باد.




Monday, April 7, 2008

فروردینگان خجسته باد


روز نوزدهم هر ماه «فروردين» نام دارد و نوزدهم فروردين جشنی برگزار میشود، به نام «فروردينگان» كه به آن «فرودگ» نيز میگويند. «فروردين» به معنای «فروهرها» و ماه فروردین اصلا ماه فروهرها و اين جشن در تجليل از فروهرهاست. فروهر (Frawahr) كه صورت اوستايی آن فروشی (Fravashi) و صورت پارسی باستان آن فرورتی (Fra-vrti) است، يکی از موجودات اساطيری ايران و از بحث انگيز‌ترين آنهاست. هر انسانی از پنج عنصر تشكيل شده است: روان، جان (اساس زندگی)، فروشی («خود» آسمانی او)، وجدان و تن. فروهر يا فروشی بخشی از وجود مينوی انسان است كه روح محافظ اوست. هر بدی كه آدمی بر زمين كند، بر «خود آسمانی او تاثير نمی‌گذارد و فقط وجود زمينی انسان است كه به سبب گناهانش در دوزخ رنج می‌برد. به عبارت ديگر، فروهر روح پاسبان آدمی است كه پيش از تولد وجود دارد و پس از مرگ نيز باقی میماند. روان پس از مرگ به فروشی خود میپيوندد. از آنجا كه فروهر‌ها يكسره پاك‌اند، از ياوران نيروهای اهورايي به شمار می‌آيند و اهورا‌مزدا را در نبرد با اهريمن ياری میکنند. آنان همچون «سواران دلاور نيزه به دست» به صف ايستاده‌اند و مانع فرار اهريمن از جهان روشنی می‌شوند كه با زور در آن وارد شده بود.
عقیده به فروشی باوری پیش زرتشتی و متعلق به دوران آریایی ‌هاست. باوری كه محكم و با قدرت به دین زرتشت راه یافت و كاملا رنگ دینی به خود گرفت.
جشن‌های نوروزی و ماه فروردین با فروهرها پیوند خورده است چون عقیده بر این است كه در این ایام سال، فروهرها به زمین فرود می ‌آیند و به خانه ‌های سابق خویش می روند. پس مردم باید برای پیشواز آنان خانه را پاكیزه كنند، برای هدایت آنان آتش بیفروزند و در این روزها، بوی های خوش در آتش نهند و روان‌ها را ستایش كنند و اوستا بخوانند تا روان‌ها آسایش داشته باشند و با شادی و نشاط باشند و بركت ارزانی دارند. در این روزها، به هیچ كاری نباید دست زد، مگر انجام وظایف و كار نیك تا اینكه فروشی‌ها با رضایت خاطر به جای‌های خویش برگردند و خوبی بخواهند و در پایان جشن، روان‌ها را بدرود می ‌گویند. در روز نوزدهم فروردین، روز جشن فروردینگان مراسم خاصی در بزرگداشت این موجودات مینوی و در بعدی گسترده‌تر، در بزرگداشت روان درگذشتگان برگزار می‌شد، كه هنوز در میان هموطنان زردشتی، به خصوص در یزد، با تشریفات خاصی برگزار می شود.