Thursday, August 10, 2006

Friend

آن پیک نامور که رسید از دیار دوستآورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
خوش میدهد نشـــان جلال و جمال یارخوش میکند حکایت عزّ و وقار دوست
دل دادمـــش بمژده و خجلت همی برمزین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
شــــکر خدا از مدد بخت کار سازبر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیاردر گردشند بر حســب اختیـــار دوســت
گر باد فتنه هر دو جهان را بهم زندما و چراغ چشـــم و ره انتظـار دوست
کحل الجواهری بمن آرای نسـیم صبحزان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست
ماییم و آستـانه ی عشـــــق و سر نیازتا خواب خوش کرا بَرَد اندر کنار دوست
دشمن بقصد حافظ اگر دم زند چه باکمنّت خدای را که نـِیَـم شرمسار دوست

1 comment: