چندگاهی پیش به یاسوج رفته بودیم به دیدن کوهستان زاگرس، در آن اطراف روستایی بود که آبشاری دیدنی داشت. نمیدانید پرواز پرستوها در آسمان هنگامی که در جاده های کوهستانی سوار ماشین، می رفتیم تا به آبشار برسیم، چقدر زیبا بود. آنقدر مجذوب کوه و خنکی هوا در ماه شهریور بودیم که متوجه غروب آفتاب نشدیم.
وقتی به روستا رسیدیم کمی جلو رفتیم، از یکی از مردم آنجا که مردی جوان و با نگاهی پر از صداقت و صمیمیت بود ، پرسیدیم چقدر تا آبشار راه باقیمانده؟
با گویش اصیل ایرانی خود گفت: "خیلی ماندَه. بهتر بید سپیده دم اینجا بودید."
هنگام خداحافظی رو کرد به ما و با آن گویش شیرینش گفت: "شو سردَه. در خذمت بیم."
وقتی به روستا رسیدیم کمی جلو رفتیم، از یکی از مردم آنجا که مردی جوان و با نگاهی پر از صداقت و صمیمیت بود ، پرسیدیم چقدر تا آبشار راه باقیمانده؟
با گویش اصیل ایرانی خود گفت: "خیلی ماندَه. بهتر بید سپیده دم اینجا بودید."
هنگام خداحافظی رو کرد به ما و با آن گویش شیرینش گفت: "شو سردَه. در خذمت بیم."
No comments:
Post a Comment