Showing posts with label ایران. Show all posts
Showing posts with label ایران. Show all posts

Tuesday, February 20, 2018

ققنوسی به نام ایران

ایران همانند یک ققنوس است در طول تاریخ که هر بار که حاکمان ضد مردمی و ضد ایرانی بر این مملکت فرانروایی کردند باز از خاکستر بلند شده ولی هربار هم خائنان زیادی داشته برای منحرف کردن مبارزه های مردمی به نفع خود. ایران ماههاست که بخاطر لبریز شدن کاسه صبر مردم از جور و جفا شاهد درگیری مردم با حکومت شده. در اینکه این حکومت نیز مانند حکومت های زورگوی پیشین سقوط میکنند شکی نیست ولی مشکل اینجاست که به کجا میرود؟
در نهضت ملی شدن نفت کسی به نام مظفر بقایی وجود داشت که اولش در کنار مصدق بود ولی بعدش چهره اصلی خود را نمایان کرد و علیه مصدق شد و تا سقوط دولت مصدق پیش رفت. امروزه اما مانند آن روزها مظفر بقایی های زیادی داریم که علیه چهره های برجسته آزادی خواهی ایران جوسازی میکنند و تلاش میکنند با ایجاد هیجان معکوس و کاذب در مردم از هر ابزاری که شده مانع تاثیرگذاری شخصیت های شناخته شده آزادیخواه شده و خاکستر ققنوس در حال تولد را به نفع اربابان خود نابود کنند بلکه ققنوس در نطفه خفه شده و اربابان آنها به مراد دل خود برسند.
یک آزادیخواه واقعی هرگز علیه هیچ چهره مبارزی جبهه گیری نمیکند مگر اینکه یا احمق باشد یا خائن. ایران آباد و آزاد نیاز به تکثر آرا و عقاید دارد و همینطور نیاز به حضور خبرنگاران و کسانی که صدای مردم را بدون دخل و تصرف و بی طرفانه به گوش جهان برسانند.
حکومت ایران نیاز به تفرقه و نبود همبستگی در بین مخالفان خود دارد برای همین از افرادی استفاده میکند که یک روز مسیح علینژاد، روز دیگر نرگس محمدی، روز دیگر عبدالفتاح سلطانی، روز دیگر شیرین عبادی، روز دیگر نسرین ستوده، روز دیگر محمدعلی نیکخواه و ... را به حکومت وصل میکنند و دست به فحاشی و ایجاد هیجان خشم آلود و نفرت در بین مردم میکنند بلکه آزادیخواهی مردم ایران به نتیجه نرسد.
این افراد از مردم میخواهند علیه گروهی دیگر باشند. این افراد از مردم میخواهند به دیگران گوش نکنند. این افراد از مردم میخواهند به خبرگزاری ها و رسانه ها دشنام دهند. این افراد که چندی پیش در کنار کسانی که نام بردم عکس یادگاری میگرفتند حالا علیه آنها حرف میزنند.
همه ایرانیان چه کمونیست، چه مجاهد خلق، چه سلطنت طلب، چه اصلاح طلب، چه جبهه ملی، چه هر کس دیگری با هر اندیشه ای که دارد باید در آبادی ایران سهیم باشد و در یک فضای دموکراتیک سالم دست به تبلیغ اندیشه خود بزند. کسانیکه که تکثر آرا را نفهمند از دموکراسی چیزی نمیفهند.



ایشان خطر به جان خریده و رفته اعتراض کرده و بازداشت شده و زندان رفته، باز برخی دست به نفرت پراکنی میکنند. جنبش سبز نخستین جنبش دموکراسی خواهی ایران است. کسانیکه به نیت بی ارزش کردن کار این خانم، ایشان را وصل میکنند به حکومت همانند مظفر بقایی هستند. آن زمان که ندا و سهراب و اشکان و ترانه و مصطفی و محسن و شهلا و .... در جنبش سبز کشته شدند، زمانی که ما در جنبش سبز باتوم خوردیم و بازداشت شدیم و با سکوت فریاد زدیم مظفر بقایی ها کجا بودند که ما را به حکومت وصل میکنند؟ حکومت ایران نیاز به تفرقه و نبود همبستگی در بین مخالفان خود دارد برای همین از افرادی استفاده میکند که یک روز مسیح علینژاد، روز دیگر نرگس محمدی، روز دیگر عبدالفتاح سلطانی، روز دیگر شیرین عبادی، روز دیگر نسرین ستوده، روز دیگر محمدعلی نیکخواه و ... را به حکومت وصل میکنند و دست به فحاشی و ایجاد هیجان خشم آلود و نفرت در بین مردم میکنند بلکه آزادیخواهی مردم ایران به نتیجه نرسد.

Tuesday, December 21, 2010

شب چله خجسته باد

بر اساس آیین مهرپرستی ایرانی (که با میتراییسم رومی متفاوت است) شب چله، جشن پایان یافتن تاریکی و آغاز پیدایش خورشید (نماد مهر) است چون در شب چله مهر (میترا) از آناهیتای باکره که پیشتر بواسطه آب تنی در دریاچه هامون باردار شده بود، زاده میشود و با زاییده شدن مهر تاریکی عقب نشینی میکند و در نهایت با پیروزی نور مهر بر تاریکی روزافزون در جشن تیرگان (جشن ستاره باران) شادی مردم با آبریزی جشن گرفته میشود و مردم به شادی می پردازند که پیام آور روشنایی (مهر) توانسته تاریکی و سرما را کنار بزند و بار دیگر به مردم فرصت زندگی بخشد.


به امید اینکه این شب چله، پیام آور پایان تاریکی و آغاز روشنایی و زیبایی و آزادی برای ایران و ایرانیان آزادیخواه باشد.

Friday, October 22, 2010

آشنایی با نماد فروهر


۱- چهره فروهر همانند آدمی است، از این رو گویای پیوستگی با آدمی است، او پیری است فرزانه و کار آزموده، نشانه از بزرگداشت و سپاس از بزرگان و فرزانگان و فرا گیری از آنان دارد.

۲- دو بال در پهلوها که هر کدام سه پر دارند این سه پر نشانه سه نماد اندیشه نیک، گفتار نیک، کردار نیک که هم‌زمان انگیزه پرواز و پیشرفت است.

۳- در پایین تنه فروهر سه بخش، پرهایی بسوی پایین است، که نشانه پندار و گفتار و کردار نادرست و یا پست هستند. از اینرو آنرا، آغاز بدبختی‌ها و پستی برای آدمی می‌دانند.

۴- دو رشته که در سر هر یک، گردی (حلقه) چنبره شده‌ای دیده می‌شوند، در کنار بخش پایینی تنه هستند که نماد سپنتا مینو و انگره مینو هستند، که یکی در پیش پای و دیگری در پس آن است. این رشته‌ها هر یک در تلاش هستند که آدمی را بسوی خود بکشند؛ این نشانه آن است که آدمی باید به سوی سپنتا مینو (خوبی) پیش رود و به انگره مینو (بدی) پشت نماید.

۵- یک گردی (حلقه) در میانه بالاتنه فروهر وجود دارد این نشان، جان و روان جاودان است که نه آغاز و نه پایانی دارد.

۶- یک دست فروهر کمی به سوی بالا و در راستای سپنتا مینو اشاره دارد که نشان دهنده سپاس و ستایس اهورمزدا و راهنمایی آدمی بسوی والایی و راستی و درستی است.

۷- در دست دیگر گردی (حلقه‌ای) دارد که نشانه وفاداری به عهد و پیمان، و نشانگر راستی و پاک خویی و جوانمردی و جوانزنی است.

فَروهَر یا صورت اوستائی آن فَروَشی یا در فارسی باستان فَرورتی و در پهلوی فَروَهر و در فارسی فروهر یکی از نیروهای باطنی است که به عقیدهٔ مزدیسنان پیش از پدید آمدن موجودات، وجود داشته و پس از مرگ و نابودی آنها، به عالم بالا رفته و پایدار می‌ماند. این نیروی معنوی را که میتوان جوهر حیات نامید، فنا و زوالی نیست.

Tuesday, August 17, 2010

به یاد دکتر مصدق

می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت. در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود، دکتر مصدق رفت و به نمایندگی هیات ایران روی صندلی نماینده انگلستان نشست.

قبل از شروع جلسه، یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای نماینده هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آن جاست، اما پیرمرد توجهی نکرد و روی همان صندلی نشست.

جلسه داشت شروع می شد و نماینده هیات انگلیس روبروی دکتر مصدق منتظر ایستاده بود تا بلکه بلند شود و روی صندلی خویش بنشیند، اما پیرمرد اصلاً نگاهش هم نمی کرد.

جلسه شروع شد و قاضی رسیدگی کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جای نماینده انگلستان نشسته اید، جای شما آن جاست.

کم کم ماجرا داشت پیچیده می شد و بیخ پیدا میکرد که مصدق بالاخره به صدا در آمد و گفت:

شما فکر می کنید نمی دانیم صندلی ما کجاست و صندلی نماینده هیات انگلیس کدام است؟

نه جناب رییس ، خوب می دانیم جایمان کدام است.

اما علت اینکه چند دقیقه ای روی صندلی دوستان نشستم به خاطر این بود تا دوستان بدانند برجای دیگران نشستن یعنی چه؟

او اضافه کرد که سال های سال است دولت انگلستان در سرزمین ما خیمه زده و کم کم یادشان رفته که جایشان این جا نیست و ایران سرزمین آبا و اجدادی ماست نه سرزمین آنان ...

سکوتی عمیق فضای دادگاه را احاطه کرده بود و دکتر مصدق بعد از پایان سخنانش کمی سکوت کرد و آرام بلند شد و به روی صندلی خویش قرار گرفت.

با همین ابتکار و حرکت، عجیب بود که تا انتهای نشست، فضای جلسه تحت تاثیر مستقیم این رفتار پیرمرد قرار گرفته بود و در نهایت نیز انگلستان محکوم شد.



Friday, April 30, 2010

گفتار اندر یاد دیگران به نیکی


کسی را که نام آمد اندر میان
به نیکوترین نام و نعتش بخوان
چو همواره گویی که مردم خرند
مبر ظن که نامت چو مردم برند

چنان گوی سیرت به کوی اندرم
که گفتن توانی به روی اندرم
وگر شرمت از دیده ی ناظرست
نه ای بی بصر، غیب دان حاضرست؟
نیاید همی شرمت از خویشتن
کز او فارغ و شرم داری ز من؟

سعدی، بوستان


Thursday, April 29, 2010

راز جاودانگی کوروش بزرگ

كوروش بزرگ بر مزار پانته آ و آبراداتاس


Persian:

تابلویی که می بینید، اثر «ویسنت لوپز» نقاش اسپانیایی قرن 18 و روایت کنندۀ یکی از داستان­های تاریخ ایران باستان است.

در لغت نامۀ دهخدا زیر عنوان «پانته آ» بر اساس روایت «گزنفون» آمده است که:

هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می­کردند. در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته­آ که همسرش به نام «آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود.

چون وصف زیبایی پانته­آ را به کورش گفتند، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس این که به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام «آراسپ» سپرد.

اما اراسپ خود عاشق پانته­آ گشت و خواست از او کام بگیرد، به ناچار پانته­آ از کورش کمک خواست. کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازا از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند.

هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.
می­گویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته­آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق­شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند و نیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»
آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته­آ بر سر جنازۀ او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانته­آ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانته­آ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینۀ خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود، خود را کشت.

هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد. از این روی اگر در تصویر دقت کنید دو جنازۀ زن می­بینید و یک مرد و باقی داستان که در تابلو مشخص است و بدین گونه است که کسی با نیکنامی در تاریخ جاودانه می­شود.

برگرفته از: اشو زرتشت پیام آور اهورامزدا



English:

The painting you see, is by "Vicente López" the 18th century Spanish painter, is a narrative of one of stories of history of ancient Iran.

In Dehkhoda Lexicon for the word "Pantea" based on "Xenophon" narrative is stated that:

When the Medes returned triumphantly from Susa war, they brought trophies that some of them were dedicated to Cyrus the Great. Among the trophies there was a very beautiful woman and methinks the most beautiful woman in Susa named Pantea that her husband called Abradatas was gone for a mission from their king.

When they described the beauty of Pantea for Cyrus, Cyrus didn't believe right to take a married woman from her husband and even when describing beauty of that woman was excessive and Cyrus was offered at least once to see her, for fear that he might fall in love with her, refused. Then he entrusted her to his keepers called "Arasp" until her husband coming back.

But Arasp himself fell in love with Pantea and wanted to enjoy her, Pantea inevitably asked help from Cyrus. Cyrus blamed Arasp and because he was a decent man, became extremely ashamed and Cyrus ordered him to go & find Abradatas and ask him to come to Iran.

When Abradatas came to Iran and became aware about the subject, for gratitude for generosity of Cyrus, he saw required himself to serve in his army.
It has been said when Abradatas was going to the battlefield, Pantea took his hands while she was crying, said: "I swear to the love between me and you, through the magnanimity of Cyrus to us, now he has right to know us grateful. When I was his captive & his, he didn't want me to know me as his slave and didn't want to release me with shameful conditions but saved me for you. As if I'm his sister-in-law."
Abradatas was killed in that war and Pantea went over his dead body and began wailing. Cyrus ordered Pantea's Abigails to watch her not to kill herself, but she used a moment of neglect of her Abigail and ripped her chest by a dirk that she had with herself, and fell down next to her spouse and Abigail also killed herself & fell down on soil because of fear from Cyrus and her neglect.

When Cyrus became aware about happening, came over to funeral. So if you notice in this painting there are two women and a man and the rest of the story is determined in the painting and thus that someone on reputation is immortal in history.

Source: Ashoo Zarathustra the prophet of Ahura Mazda


Monday, January 11, 2010

نامه خانواده حامد روحی نژاد، جوان محکوم به اعدام به دبیرکل سازمان ملل



پدر حامد روحی نژاد از دبیر کل سازمان ملل برای نجات فرزندش استمداد طلبید.

خبرگزاری هرانا - حقوق زندانیان: محمدرضا روحی نژآد پدر زندانی سیاسی محکوم به اعدام حامد روحی نژآد در نامه ای خطاب به بان کی مون دبیر کل سازمان ملل متحد خواهان تلاش سازمان ملل برای نجات فرزندش از حکم اعدام در ایران شد.

متن نامه پدر حامد روحی نژاد که از سوی کمیته گزارشگران حقوق بشر منتشر شده است به قرار زیر است:


نامه خانواده روحی نژاد به دبیر کل سازمان ملل متحد

دبیر کل محترم سازمان ملل متحد !

عالیجناب آقای بان کی مون !

با سلام و احترام

این جناب محمدرضا روحی نژآد به استحضار می رسانم که فرزند بنده به نام حامد روحی نژآد ، 23 ساله در مورخه 13/2/1388 و قبل از برگزاری دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری توسط افرادی که خود را از سازمان امنیت ملی ریاست جمهوری معرفی نمودند دستگیر به بند 209 زندان اوین منتقل گردید. بنده و خانواده ام حدودا بیش از 4 ماه از وضعیت فرزندم بی اطلاع بودیم که بالاخره از طریق دادسرای امنیت دادگاه انقلاب همسرم موفق به ملاقات با نامبرده می گردد.

فرزند اینجانب دارای بیماری ام اس شدید بوده و از کم خونی مفرط رنج می برد. او که دانشجوی سال دوم رشته فلسفه دانشگاه شهید بهشتی می باشد در اثر این بیماری عملا چشم سمت راست خود را از دست داده و هر دو دست او به حالت نیمه فلج درآمده است. همچنین با توجه به عدم رسیدگی پزشکی به فرزندم و مشکل دستگاههای داخلی بدن - از جمله دستگاه گوارش - خطر مرگ در زندان او را تهدید می کند.

حامد به دلیل بیماری ام اس و ضمن آشنایی با شخصی به نام محمدرضا علی زمانی (که خود او نیز پس از حوادث پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران به اعدام محکوم شده است) که آشنا به انرژی درمانی است برای معالجه و تحصیل از ایران به قصد رفتن به آمریکا از طریق عراق از کشور خارج شد . ایشان مدتی در عراق می ماند و بالاخره پس از اینکه متوجه می شود که از آقای علی زمانی کار برنمی آید در مرداد ماه 1387 با هماهنگی با وزارت اطلاعات به کشور باز می گردد.

پس از 9 ماه از بازگشت فرزندم و بیش از یک ماه قبل از انتخابات ریاست جمهوری نیروهای وزارت اطلاعات شبانه به منزل اینجانب آمده و در حالیکه فرزندم جوان 23 ساله ای بود که هیچ گونه آشنایی با هیچ مشرب و گروهی نداشت و فقط از روی سادگی و برای درمان به عراق (برای رفتن به جایی که بتواند معالجه شود) می رود دستگیر می شود.

فرزندم در دادگاههای مربوط به حوادث پس از انتخابات اخیر ریاست جمهوری در ایران به صحن دادگاه آورده شده و سرانجام حکم سنگین و غیرقابل باور اعدام برای وی صادر شده است.

حامد در حالی که با بیماری صعب العلاج ام اس دست به گریبان بوده و از همه چیز بی خبر و بیگناه است پس از 36 روز انفرادی در بند 209 وزارت اطلاعات و انتقال به سلولهای اجتماعی این بند و پس از ماهها زندانی بودن بی گناه به اعدام محکوم شده است.

حامد در وضعیت فعلی در بند 350 زندان اوین در حالی روزگار می گذراند که هر روز ناتوان تر شده و بدون پیگیری دقیق در مورد بیماری و اتهام بی اساس وارده به او (ارتباط با انجمن پادشاهی ایران) احتمال هر گونه فاجعه ای برای او می رود.

عالیجناب آقای بان کی مون !

دبیر کل محترم سازمان ملل !

حامد جوانی اهل اندیشه ، فعال و پرسشگر در دوران دبیرستان و دانشگاه بوده است و امروز ناجوانمردانه و با حکمی غیر قابل باور مواجه گشته است . یعنی حکم اعدام!

ما خانواده نگران مضطرب حامد روحی نژآد و بنده به عنوان پدر حامد از شما می خواهیم از هر راه ممکن برای رهایی حامد از زیر حکم سنگین ناعادلانه اعدام تلاش فرمائید. حامد در وضعیت بسیار اسف بار جسمی با مرگ دست و پنجه نرم می کند. به عنوان خانواده حامد و به عنوان پدر حامد از شما به عنوان دبیرکل بزرگترین اجتماع تمامی ملل می خواهم که با تمام توان خود و مجامع بین المللی برای نجات فرزندمان حامد از زیر حکم اعدام و تلاش برای درمان این جوان دانشجوی ایرانی اقدام فرمائید.

در انتظار اقدام عاجل شما و مراجع بین المللی
محمدرضا روحی نژاد پدر زندانی سیاسی محکوم به اعدام حامد روحی نژاد

Thursday, December 10, 2009

بيانيه مهم گروهی از فرماندهان و پرسنل ارتش: اگر از راه تجاوز و تعدی به مردم بازنگردند، با واکنش جان برکفان ارتش مواجه خواهند شد

گروهی از فرماندهان و پرسنل نيروی هوايی و نيروی زمينی ارتش جمهوری اسلامی بيانيه‌ی مهمی انتشار دادند. در اين بيانيه آمده‌است: "در روزگاری که هم‌دوش برادران سپاهی جان خود را فدای اين ملت می‌کرديم هرگز گمان نمی‌برديم که ممکن است روزی گروهی از سپاهی‌ها، بر خلاف خواست بخش اعظم پرسنل صادق و ايثارگر سپاه، قدرت سلاح خود را در مقابل اين ملت به کارگيرند." اين گروه از ارتشيان نوشته‌اند: "به آن دسته از تحميل‌شدگان به سپاه که دست تجاوز و تعدی به جان و مال و آبرو و ناموس ملت ايران دراز کرده‌اند و بيش از همه به خون شهدای نيروهای مسلح کشور اعم از سپاهی و ارتشی خيانت کرده‌اند، شديدا اخطار می‌کنيم که اگر از راه رفته بازنگردند، خود را با واکنش جان برکفان ارتش مواجه خواهند ديد." بيانيه را بخوانيد:

به نام يزدان پاک

"ارتش پناه ملت"

درسال های دفاع مقدس که دوشادوش برادران سپاه، از اين آب وخاک دفاع می کرديم، درواقع مشغول دفاع ازشرف وآبرو و حيثيت وجان و مال ملت ايران بوديم. ارزش کشورهم به دليل ارزش ملت ايران است. سلاح ارتشی وسپاهی بايد در راه خدمت به اين ملت به کارگرفته شده وجان آنان هم در راه مردم ايران فدا شود. در روزگاری که همدوش برادران سپاهی جان خود را فدای اين ملت می کرديم هرگزگمان نمی برديم که ممکن است روزی گروهی ازسپاهی ها، بر خلاف خواست بخش اعظم پرسنل صادق و ايثارگرسپاه، قدرت سلاح خود را در مقابل اين ملت به کارگيرند.

ارتش خود را پناه ملت می داند و هيچ گاه به خواست سياستمداران برای سرکوب مردم تن در نداده است. به عهد خود برای عدم دخالت درسياست وفادار است اما نمی تواند در مقابل ظلم و تجاوز به هم وطنان خود نيز ساکت بنشيند. به همين دليل به آن دسته از تحميل شدگان به سپاه که دست تجاوز وتعدی به جان ومال وآبرو و ناموس ملت ايران درازکرده اند و بيش ازهمه به خون شهدای نيروهای مسلح کشور اعم از سپاهی و ارتشی خيانت کرده اند، شديدا اخطارمی کنيم که اگر از راه رفته بازنگردند، خود را با واکنش جان برکفان ارتش مواجه خواهند ديد. ارتش پناه ملت است و از ملت آرام وصلح دوست ايران در مقابل هر متجاوزی تا آخرين قطره خون خود دفاع خواهد کرد.

گروهی ازخلبانان وپرسنل هواپيمايی نيروی زمينی ارتش جمهوری اسلامی ايران ( هوانيروز)
جمعی ازفرماندهان وپرسنل گروه سی وسه توپخانه اصفهان
گروهی ازخلبانان وهمافران نيروی هوايی ارتش جمهوری اسلامی ايران(نهاجا)
دانشگاه شهيد ستاری نيروی هوايی ارتش جمهوری اسلامی ايران(نهاجا)
جمعی ازپرسنل ستاد فرماندهی نيروی هوايی ارتش جمهوری اسلامی ايران(نهاجا)
جمعی ازپرسنل مرکزآموزش پشتيبانی نزاجا
جمعی ازاساتيد ومسئولين دانشگاه افسری امام علی(ع)
جمعی ازپرسنل ومسئولين ستاد فرماندهی کل ارتش



برگرفته از: خبرنامه گویا

Saturday, October 24, 2009

سهیلا قدیری به دار آویخته شد، او تجسم بی‌ پناه‌ ترین شهروند ایرانی بود

نو شته فرزانه روستایی


سهیلا قدیری تنهاترین و بی پناه ترین ایرانی که زندان های کشور تاکنون به خود دیده، دیروز اعدام شد.

نه کسی را داشت که برای اعدام نشدنش به دادستان التماس کند و نه حتی بیرون در زندان اوین کسی منتظر بود تا انجام اعدام را به اطلاعش برسانند. کسی بدن بی جان او را تحویل نمی گیرد و هیچ ختمی به خاطر او برگزار نمی شود. از همه درآمدهای نفتی کشور فقط چند متر طناب نصیب گردن او شد و از 70 میلیون جمعیت ایران تنها کسی که به او محبت کرد، سربازی بود که دلش آمد صندلی را از زیر پای سهیلا بکشد و به 16 سال بی پناهی و فقر و آوارگی او پایان دهد و او را روانه آن دنیا کرد که مامن زجرکشیدگان و بی پناهان و راه به جایی نبردگان است.

سهیلا 16 سال پیش از خانواده یی که هیچ سرمایه مادی و فرهنگی نداشت تا خوب و بد را به او بیاموزد، فرار کرد و میهمان پارک های میدان تجریش شد. حال او یک دختر شهرستانی یا دهاتی با لهجه کردی و لباس هایی بود که به سادگی می شد دریافت به شمال تهران تعلق ندارد و از اینجا بود که میهمان ثابت گرسنگی و سرمای زمستان و گرمای تابستان و نگاه کثیف و هرزه رهگذران شد.پس از سال ها آوارگی در حالی که فرزند ناخواسته یی را حمل می کرد، از سوی پلیس دستگیر شد و برای اولین بار در زیر سقف بازداشتگاه احساس خانه و مامن داشتن را تجربه کرد. به گفته خودش کودک پنج روزه اش را کشت چون تحمل سختی و گرسنگی و آوارگی کشیدن فرزند دلبندش را نداشت.

وقتی وکیل در جلسه دادگاه از او می خواهد که بگوید «دچار جنون شده بودم فرزندم را کشتم»، زیر بار نرفت و باز تاکید کرد من عاشق کودکم بودم زیرا به غیر از او کسی را نداشتم ولی نمی خواستم فرزند یک مرد معتاد و یک زن ولگرد بی پناه به روزگار من دچار شود. منطق زن فقیری که در دادگاه تکرار می کرد من روی سنگفرش های خیابان و زیر باران بزرگ شده ام، آن کودک بی پناه تر از مادرش را به کام مرگ کشاند و پس از دو سال مادرش نیز به سرنوشت مشابهی دچار شد.

اعدام بی پناه ترین ایرانی این سوال را مطرح می کند که گناه ولگردی و هرزگی یک انسان فقیر و بی پناه و راه گم کرده بزرگ تر است یا گناه جامعه ثروتمندی که برای فنا نشدن امثال سهیلا اقدامی نمی کند. قبح فسق و فجور سهیلا زشت تر است یا اینکه کسی در مناطق شمال تهران از شدت گرسنگی به تن فروشی روی آورد. و در نهایت وجود امثال سهیلای ولگرد و قاتل برای یک جامعه پرادعا و پر از مراسم پرریخت و پاش زشت تر است یا بی تفاوتی نسبت به اینکه در لابه لای کوچه پس کوچه های حوالی میدان تجریش، انسانی در اثر سرمای دی و بهمن چنان به خود بلرزد که برای نمردن از سرما و گرم شدن، هر شب را در خانه یی سپری کند. حال که از فقر و بی پناهی و به تعبیر برخی، استضعاف امثال سهیلا احساس گناه نکردیم، از گرسنه ماندن او در خیابان های پر از رستوران تجریش شرمنده نشدیم، و از اینکه جایی را نداشته تا شب های زمستان را در آن سپری کند. فرجام سهیلا قدیری و کودک پنج روزه اش ثمره یک بی عدالتی و یک ظلم غدار اجتماعی است که برای سر و سامان و پناه دادن به امثال سهیلا چاره یی نیندیشیده. اگر نگاه سنتی خشن و بی عاطفه سیاه و سفید جامعه خود را به تجربه دیگر جوامع متوجه کنیم، درمی یابیم بسیاری از کشورها راه حل هایی را تجربه کرده اند. کشورهای اروپایی مراکزی را دایر کرده اند که هدف از سازماندهی آن پناه دادن به کسانی است که برای مدت کوتاهی یا اساساً سرپناهی ندارند و بدون سرپناه فنا می شوند. حتی در کشور ثروتمندی همچون سوئد یا انگلیس زنانی که در اثر اختلاف خانوادگی از خانه فراری می شوند به مکان های تعریف شده یی هدایت می شوند تا آرامش بیابند و به زندگی عادی بازگردند.برای جامعه یی که مفتخر است هرساله در مراسم و مناسبت ها تعداد دیگ های بار گذاشته شده صدتا صدتا اضافه می شود و بسیاری از نهادها با یکدیگر رقابت می کنند، تامین زندگی دو هزار یا پنج هزار نفر امثال سهیلا هزینه و سازماندهی کمرشکنی محسوب نمی شود.

اعدام امثال سهیلا به عنوان نماینده فقیرترین اقشار آسیب پذیر که از یکی از دورافتاده ترین شهرهای غرب کشور به تهران پرتاب شده، کدام حس عدالت طلبی کجای نظام قضایی ما را اقناع می کند و پاسخ می گوید. آیا سهیلا قدیری شهروند دارنده شناسنامه کشور ایران به خاطر محرومیت و فلاکتی که کشید و نقل آن، اشک همگان را در دادگاه درآورد باید غرامت دریافت می کرد یا حکم اعدام. یک هفتادمیلیونیوم درآمدهای نفتی ایران که بالغ بر 735 میلیارد دلار می شود معادل 10 هزار و پانصد دلار یا 10 میلیون و 500 هزار تومان می شود. سهم سهیلا به عنوان عضوی از جامعه 70 میلیونی ایران با یک حساب سرانگشتی 10500 دلار یا 10 میلیون و 500 هزار تومان می شود. در شرایطی که بسیاری از اقشار جامعه ایران با تحصیل در آموزش و پرورش و تحصیلات دانشگاهی مجانی و با دریافت یارانه های بهداشتی، غذایی و دارویی بسیار بیشتر از 10500 دلار از سهم درآمد نفتی تسهیلات دریافت کرده اند، سهیلا به عنوان شهروند جامعه ایران هیچ گاه امکان بهره مندی از هیچ تسهیلات دولتی و ملی را نداشت. به همین لحاظ سهیلا به عنوان کسی که نتوانست از هیچ امکاناتی بهره مند شود، باید حداقل 10 میلیون و 500 هزار تومان سهم خود را از درآمدهای نفتی 30 سال گذشته دریافت می کرد. و نیز به خاطر محرومیت هایی که به آن دچار شد و عقب ماندگی و عقب افتادگی مضاعفی را بر او تحمیل کرد، مبالغ دیگری را نیز باید به عنوان خسارت دریافت می کرد.

به این ترتیب سهیلا با داشتن 10 میلیون و 500 هزار تومان امکان آن را داشت تا اتاقی را اجاره کند، کار شرافتمندانه یی را بیابد و شب ها از گرسنگی و زمستان ها از سرما به خود نلرزد. شاید او می توانست خانواده یی تشکیل دهد و لذت مادر شدن و همسر بودن را تجربه می کرد و نیز فرصت می یافت به جای کشتن فرزند دلبندش با شیرین زبانی و شیطنت های کودکانه او آرامش یابد. اما سهیلا به جای آرامش خانواده و همسر و فرزند، در فشار حلقه طناب دار آرام گرفت. حداقل او دیگر گرسنگی نمی کشد، از سرما به خود نمی لرزد و نگاه های هرزه را تحمل نمی کند. بی تردید در رحمت و غفران خداوند رحمان و رحیم آرامش یافته است.


زندگی دردناک یک زن ستمدیده: سهیلا قدیری با درخواست دادستان این هفته اعدام می‌شود


Saturday, September 12, 2009

یادی از مرغ سحر


مرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازه تر کن
ز آه شرر بار این قفس را
بر شکن و زیر و زبر کن
بلبل پر بسته ز کنج قفس در آ
نغمه آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصه این خاک توده را
پر شرر کن
ظلم ظالم جور صیاد
آشیانم داده بر باد
ای خدا ای فلک ای طبیعت
شام تاریک ما را سحر کن
نو بهار است گل به بار است
ابر چشمم ژاله بار است
این قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشین
دست طبیعت گل عمر مرا مچین
جانب عاشق نگه ای تازه گل از این بیشتر کن بیشتر کن بیشتر کن
مرغ بیدل شرح هجران مختصر مختصر کن


(روانشاد ملک الشعرای بهار)


Wednesday, September 9, 2009

جمعه «روز ايران سبز» است

نوشته بابک داد
[جمعه «روز ایران سبز» است. اگر «سبزپوش» نرویم دستگیری كروبی، موسوی و خاتمی حتمی است.جمعه سرنوشت ایران رقم می خورد!] / بازداشت آقایان بهشتی و الویری و پلمپ دفتر آقای كروبی، زمینه چینی برای بازداشت سران جنبش است. اما كودتاچیان این كار را به «نتیجه روز قدس» احاله داده اند. فردای روزی كه مردم در خانه بمانند و «سبزپوش» به راهپیمایی نروند! بعید است مردم به ستوه آمده ما؛ با خانه نشینی و تنها گذاشتن سران جنبش سبز، یك عمر سلطه كودتاچیان را بر خود «پیش خرید» كنند. منتها باید «سبزپوش» برویم تا نتوانند حضور میلیونی ما را مثل انتخابات ٢٢ خرداد به اسم نظام «مصادره» نمایند. رنگ سبز قدرت ملی ما را به رخ كودتاچیان و رهبرشان می كشاند.اما اگر دستگیری سران اصلاحات قبل از روز قدس انجام شود، نباید منتظر جمعه نشست. هر كجا بودیم باید اعتصاب عمومی كنیم و دست از كار بكشیم. این قرار میرحسین موسوی با ملت بود كه بعد از كودتا و سركوبهای خونین ملت گفت و نوشت:«بازداشتم كردند، اعتصاب سراسری كنید.» آن سخن را وقتی گفت كه چندین روز از بازداشت برادر همسرش می گذشت ولی او و همسرش حتی خبری از نزدیك شدن خطر دستگیری به مهندس موسوی و خانواده اش ندادند. حالا اما خطر بازداشت هر سه آقایان جدی است . بدون اینكه در دام اقدامات تحریكی كودتاچیان بیفتیم و «شورشهای كور» انجام دهیم، فقط سر كارمان نرویم. پس «كلمه رمز» فرمان اعتصاب سراسری و تحصن عمومی؛ «شنیدن خبر» دستگیری آنهاست.جمعه «روز ایران» است نه روز قدس و ما برای اعتراض به غصب ایران و وحشیگری نظامیان متجاوز به ملت ایران «با رنگ سبز» به خیابانها میرویم تا نكبت و «سیاهی» روسیاه شود.

Sunday, August 16, 2009

خبر تکان‌دهنده‌ای از زندان اوین درباره هنگامه شهیدی

روزنامه‌نگار، پای طناب دار


یک منبع مطلع در گفت‌وگو با خبرنگار «موج سبز آزادی» از شیوه‌ی تکان‌دهنده‌ی بازجویان برای شکنجه‌ی یکی از روزنامه‌نگاران زندانی خبر داد.

به گزارش «موج سبز آزادی» این منبع موثق که نخواست نامش و نحوه‌ی کسب اطلاعش از این موضوع فاش شود، خبر داد که بازجویان برای اینکه هنگامه شهیدی را بشکنند، در یک اقدام آشکارا غیر قانونی و غیر انسانی، به او حکم دروغین اعدام را ابلاغ کرده‌اند.

این گزارش حاکی است بازجویان برای اینکه این بلوف را واقعی جلوه دهند، این روزنامه‌نگار زن زندانی را چند بار تا پای طناب دار نیز برده‌اند و طناب را به گردن او انداخته‌اند.

این در حالی است که خانم شهیدی از یک بیماری قلبی رنج می‌برد و خانواده‌ی او بسیار نگران سلامتی وی هستند.

هنگامه شهیدی سه شنبه شب گذشته بعد از مدت‌ها اجازه یافته بود با خانواده‌اش تماس بگیرد و برای دقایقی با مادرش صحبت کند. مادر خانم شهیدی در گفت‌وگوها از صدای گرفته‌ی او در این تماس تلفنی خبر داده بود.

خانم شهیدی از روزنامه‌نگاران باسابقه سیاسی است که در حزب اعتماد ملی نیز عضویت دارد.

«موج سبز آزادی» خاطرنشان می‌کند که بی‌تردید از صحت و دقت خبرهایی که بدون ذکر صریح نام منبع می‌زند، کسب اطمینان کرده است. اما عموم خوانندگان و علاقه‌مندان نیز شرایط دشوار کنونی و لزوم حفظ هویت و امنیت منابع این‌گونه اخبار را درک می‌کنند. ما اعتماد خوانندگان و امنیت منابع خبری را از سرمایه‌های «موج سبز آزادی» می‌دانیم و به حفظ توأمان هر دو مورد به عنوان وظیفه‌ی خود نگاه می‌کنیم.

Monday, August 10, 2009

بازداشت همراه با شکنجه و تجاوز


سالهای سال از تلویزیون و رادیوی صدا و سیما میشنیدیم که فلان دختر مسلمان را در کشوری اروپایی مسخره کردند، یا اینکه در زندان ابوغریب در عراق، چند سرباز آمریکایی، چند عراقی را لخت کردند و با آنها عکس گرفتند، یا اینکه شمر و یزید، در 1400 سال پیش، در یک پیکار چند روزه، امام حسین و یارانش را کشت و دیگران را دستگیر کرد یا اینکه رضا شاه، آیت الله مدرس را از تهران دور کرد و او را حصر خانگی کرد ... همه ی اینها، سالهای سال در صدا و سیما و مدرسه، مصداق جنایتهایی هولناک بودند که گوش فلک را کر کرده بود؛ ولی حالا، در خود ایران و در سایه همین حکومت مدعی عدالت و آزادی و برابری، چه میگذرد؟

ما جوانان، درگیر هزاران مشکل ریز و درشت زندگی، از بیکاری گرفته یا نداشتن حق نوع پوشش یا نداشتن آرامش یا ... بوده ایم. با همه اینها ساختیم، تا اینکه با ورود احمدی نژاد، همین محدودیت های بیشمار، بیشتر و شدیدتر شدند؛ فقط خواستیم به کسی رای بدهیم که جلوی پیشروی این نابودیها را بگیرد و برای ما امید به آرامش و زندگی را تامین کند؛
ولی چه شد؟ تقلب کردند یا بهتر بگویم کودتا کردند آن هم در زمانی که هزاران پرونده فساد اقتصادی، اداری و اخلاقی گریبانشان را گرفته بود ولی با این وجود باز هم، طمع کردند به قیمت جان و زندگی هزاران انسان بیگناه.
اعتراض کردیم، گرفتند و اتهامهای دروغین زدند و وحشیانه شکنجه کردند و تجاوز کردند و کشتند.

حالا با این وضعیت، آیا از یزید و شمر که در 1400 سال پیش، حتی وحشیگریهای امروز اینها، را نکردند، بدتر نیستند؟
از همه ی آنهایی که به بی عدالتی و نقض حقوق بشر و جنایت متهمشان میکردند، بدتر نیستند؟
پاسخ من که مثبت است.

همانگونه که آنهایی که در اوج قدرت چنین جنایتهایی را نکردند، رفتند، این جنایتکاران هم به سزای عمل کثیفشان میرسند البته با توجه به کارهایی که در عصر مریخ نوردی و اینترنت کردند و قضاوت مردمی که از تاریخ بیرحمانه تر است و اینکه اینها بر روی مویی بسیار نازک ایستاده اند.

این صندلی ها وقتی خونین شدند، جای نشستن ندارد، چون هر قطره خون، پیکان تیزی می شود، چنان تیز که هر چیزی را که بر رویش قرار بگیرد، چنان میشکافد که ذره ذره میشود.
این خونها شاید زمانی پاک شود که خونریز و خونخوار را به سزای اعمالشان برسانند.
پاسخ ضحاکها را به بدترین شکل داده اند و هیچ ضحاکی پایدار نمانده است.

سندهای جنایت آنقدر زیاد و آشکار هستند که جهنمی را که توصیف میکنند برایشان بهشت میشود.
ماه هیچوقت برای همیشه پشت ابر پنهان نمیشود.

تنها همین دو سند جنایت از هزاران سند راه را بخوانید:
سند یکم:

خاطرات تکان‌دهنده‌ی یکی از بازداشت شدگان، برگفته از: موج سبز آزادی
که ممکن است فیلتر باشد برای همین متن کامل را اینجا نوشتم.
آنچه می‌خوانید، خاطرات تلخ و تکان‌دهنده‌ی یکی از بازداشت شدگان است که حتی نمی‌داند محل بازداشت او کهریزک بوده یا یکی دیگر از همین بازداشتگاه‌های غیر استاندارد! در این متن، که حاوی توهین‌ها و فحش‌های رکیک ماموران دولت جمهوری اسلامی است، سعی شده ادب مقام با سه نقطه حفظ شود و فضای سایت با نقل توهین‌های شرم‌آور بازجویان و شکنجه‌گران آلوده نشود.

ماشین جلوم پیچید و دو نفر پریدند بیرون و مرا بلند کردند و چپاندند توی ماشین. سرم خورد به در ماشین . گفتم آخ . گفت خفه بچه ک...! پشت بندش هم پشت گردنم را گرفت و کوبوند پایین پشت صندلی و همین جور نگه داشت. از فحشی که دادند خوشحال شدم و خیال کردم قصد اخاذی دارند و پول هایم را که در جای خلوتی بگیرند ولم می کنند، اما یک چشم‌بند سیاه دادن دستم تا ببندم به چشم هایم و آرزوی این که گیر زورگیر افتاده باشم بر باد رفت . این چشم بند رفیق شفیق من شد به مدت دو هفته و جز در سلول تنگ و تاریکم نگذاشتند که از چشم بازش کنم.

زیر فشار دست سنگین برادری که زحمت می‌کشید و گردنم را نگاه می‌داشت، کمرم داشت می‌شکست، اما از ترس فحش و ناسزا آخ نمی‌گفتم. فقط یک بار دیگر پرسیدم: منو کجا می‌برید ؟ گفت: می‌بریم تو ...ت بذاریم ! تو حرف اون نقطه چین نداشت. جیک نزدم. گفت: چیه، نکنه خوشت اومد؟ جیک نزدم. گفت: بیخود خوشت نیاد، این دفعه با همه دفعه‌هایی که تو ...ت گذاشتن فرق می‌کنه. با .....کلفت‌ها طرف شدی. تو این فکر بودم که یعنی واقعا اینها نیروهای نظام جمهوری اسلامی‌اند که وااخلاقای آن گوش فلک را پر کرده و از مدرسه ابتدایی تو گوش ما خوندن؟

واقعا نیروهای نظام جمهوری اسلامی بودند ، اما هر چه کردم که بدونم چه نیرویی‌اند، نفهمیدم. ماشین یک کم که راه رفت، مسیرها رو که با حس‌هایم دنبال می‌کردم، گم کردم. دیگه نمی‌فهمیدم چه سمتی می‌رویم. احساس کردم که از یک پل طولانی دور زدیم. فکر کردم آنجا را می‌شناختم. خدا رو شکر کردم که کهریزک نمی‌برندم. حکایت اونجا را قبل از دستگیری شنیده بودم. اون جوری که من حدس می‌زدم، از طرف پیروزی گذشتیم و بعد از یک مدتی معلوم شد که توی محوطه‌ای وارد شدیم که صدای ماشین قطع شد. ماشین وایستاد. هلم دادند بیرون، خوردم به چیزی و ولو شدم روی زمین. یارو گفت بچه ..نی، کوری مگه؟ درخت رو نمی‌بینی؟ جیک نزدم، بلند شدم. دستم را گرفت و داد زد: راه بیافت. راه افتادم و دوباره خوردم به چیزی و افتادم، اما این بار آروم تر، چون محافظه‌کارانه‌تر قدم بر می‌داشتم.

توی راه چند باری به این طرف و اون طرف کوبونده شدم و یک بارش به یک بشکه خالی بود. از صدایش فهمیدم و هر بار فحش و ناسزا به خودم و خانواده‌ام که من فقط فحش‌های به خودم را می‌نویسم. دری باز شد و هلم دادند توی آن و بعد داد زد: نیم ساعتی پذیرایی بکنین ازش تا من بیام. هنوز جمله‌اش تمام نشده بود که احساس کردم کمرم شکست و هنوز از درد کمر خلاص نشده بودم که پشتم تیر کشید و بعد دستی لای موهایم رفت و سرم به دیوار کوبانده شد و بعد ضربه چپ و راست و عقب و جلو آن‌قدر زیاد بود که چیزی نمی‌فهمیدم. تا اینجا ترس عجیبی داشتم و وسط کتک خوردن دیدم یواش یواش ترس جایش را به نفرت و یک جور شجاعت می‌دهد. دیگر دردم نمی‌آمد. شاید بی‌حس شده بودم، شاید قوی شده بودم. اون لحظه نمی‌دونستم.

نمی‌دانم چقدر طول کشید، چون آدم زمان هم از دستش می‌رود. یک جورهایی زمان و مکان همدیگر را تکمیل می‌کنند. مکان را که گم کنی، زمان هم از دستت می‌رود، و من نمی‌دانستم چقدر اونجا موندم . بعد انداختندم توی یک اتاق. وقتی می‌گم انداختندم، واقعا انداختندم . یعنی بلندم کردند و انداختند توی یک اتاق. در حال زدن هم مرتب تهدیدم می‌کردند که: تازه بعدش که چند نفری میایم ترتیبت رو بدیم، می‌فهمی که انقلاب مخملی کردن یعنی چی.

وقتی انداختندم توی اون اتاق، دیگه باور کرده بودم که برای اون کار زشت انداختنم اونجا و داشتم نقشه‌ای توی ذهنم می‌کشیدم که خودم رو بکشم و نذارم این کار رو با من بکنند. چند دقیقه‌ای هیچ خبری نشد. صدایی نمی‌آمد. احساس می‌کردم که کسی دارد لباس در می‌آورد. شاید هم خیالات بود. زیاد نگذشت که یک نفر اومد. نقشه ام را کشیده بودم، اما او کاری نداشت. بلندم کرد و روی یک صندلی نشاند و با چشم بسته شروع کرد به سوال کردن: اسم، نام پدر ... فحش نمی‌داد. کارش زود تمام شد و دوباره چند نفری اومدن سراغم. گرفتند پرتم کردند یک اتاق دیگه و گفتند: این اتاق تجاوزه، بمون تا برگردیم. موندم اما برنگشتند. هر لحظه سالی بود. یادم رفت بگویم دستهایم از پشت بسته بود.

یکی آمد تو. از صدای در فهمیدم. دستم را گرفت و گفت بدو. دویدم و ناگهان خوردم به دیوار و ولو شدم روی زمین. درد توی بدنم پیچید. تازه فهمیدم که آش و لاش شدم و همه جایم درد می‌کند. گفت: بچه ..نی، مگه دیوار رو نمی‌بینی، کوری؟ دوباره گفت: بدو. با احتیاط دویدم. هلم داد و باز خوردم به دیوار. بلندم کرد و برد. از این جزییات بگذریم که لحظه لحظه‌اش شکنجه بود. بردندم بیرون. دری باز شد و گفت: خوش آمدی بچه ..نی، این اتاق توئه! مبارکت باشه. میام جنازه‌ات رو می‌برم، و رفت . اتاق من فضا برای خوابیدن و نشستن نداشت، فقط می‌توانستم بایستم. به خودم دلداری دادم که این برای چند ساعته. هنوز نمی‌دانستم از من چه می‌خواهند. از همه بدتر در لحظه ورود بوی بدی بود که می‌آمد. سر در نیاوردم چه بوییه، ولی کم کم عادت کردم و مدتی گذشت و کسی نیامد. به صورت ایستاده ولو شده بودم .نمی‌دانم چقدر گذشت. فکرهای عجیب و غریب. دلهره و اضطراب که برای چه اینجایم و چه می‌خواهند از من. شک نداشتم که می‌خواهند به چیزی اعتراف کنم، اما نمی‌دونستم چیه. درد هم اضافه شده بود. آرزو می‌کردم تو همون اتاقی بودم که کتکم می‌زدند. کم کم فشار می‌آمد و انتظار آمدن کسی و تغییر دادن وضعیتم آزارم می‌داد. رفته رفته گرسنگی و تشنگی هم اضافه می‌شد. نمی‌دانم چقدر طول کشید، اما کم کم چشمهایم سنگین شد و خوابم برد، اما چه خوابی. درد و گرسنگی و تشنگی و زخم‌هایی که تازه پیدایشان می‌کردم، به اضافه فکرهای آزار دهنده. تقریبا خیالم راحت شد که قصد تجاوز ندارند. چون با خودم فکر کردم که اگر چنین قصدی داشتند که اول به این روزم نمی‌انداختند. نمی‌دانم چقدر اون تو بودم که در باز شد و بیرون بردندم. ( جزییات چه جوری بیرون بردنم هم تکراری است و هم طولانی می‌شود.)

اولین بازجوییم شروع شد. بازجو محترمانه سوال می‌کرد. بیشتر دنبال این بود که بداند واقعا در ستاد موسوی که من هم گاه گاه به آن سر می‌زدم، چه خبر بود. من هم هرچه می‌دانستم، گفتم. آخر خبر خاصی نبود. یک عده جوان می‌آمدند و عکس و پوستر می‌گرفتند و می‌بردند. دنبال این بود که بداند چگونه و از طریق چه کسی می‌فهمیدیم که در برنامه‌ها شرکت کنیم. این را هم گفتم. چیز خاصی نبود. گفت: بعد از انتخابات، راهپیمایی‌ها را چطور می‌فهمیدی؟ گفتم: نبودم. با لحن مهربانی گفت: غلط کردی گفتی. سوال را دوباره تکرار کرد و از همین‌جا اون روی سگش به قول خودش ظاهر شد. چیزهایی سر هم کردم و گفتم. دنبال این بود که اسم کسی را وسط بیاورم. اسم‌هایی را می‌گفت که درباره اونا حرف بزنم: تاج زاده، رمضان زاده، امین زاده، طباطبایی و ... گفتم: من فقط تاجزاده رو می‌شناسم، و گفت: هر چی از این ... (به مادرش فحش داد) می‌دونی بگو . او که تا اون لحظه فحش نداده بود، از اون لحظه زبانش به فحش باز شد و من هرچی می‌دونستم، گفتم. چیز بدی که نبود، اما اون راضی نمی‌شد.

یکی دیگر را صدا زد. یک دفعه بوی بنزین شنیدم و سرتاپایم خیس شد. گفت: ببرید آتشش بزنید. می‌دانستم بلوف است، اما می‌ترسیدم. بردند زیر نور داغ آفتاب. از زمان ورودم به اینجا آفتاب را حس نکرده بودم. گرما کشنده بود. احساس می‌کردم آب جوش روی بدنم می‌ریزند. یکی دو ساعت زیر آفتاب بودم. بنزین ها بخار می‌شد و می‌ترسیدم که زیر نور آفتاب آتش بگیرم از بس که می‌سوختم. از حال رفتم. افتادم. نمی‌دانم چقدر بعد دوباره در اتاق بازجویی بودم. گفت: حالت سر جا آمد؟ دوباره مهربان شده بود. گرسنه و تشنه بودم. حال نداشتم حرف بزنم. صدایش را نمی‌شنیدم. دیگر نفهمیدم چی شده. وقتی به هوش آمدم که دوباره توی همان سلول تنگ بودم و تمام بدنم درد می‌کرد.

دفعه بعد که بازجویی رفتم، باز هم حال نداشتم. گفت: خیلی خوش شانسی که گیر من افتادی. با من کنار بیا که نیفتی دست این ...کلفت‌ها، اینجا تو ...ت بذارند. حرفهایش را بریده بریده می‌شنیدم و دیگر نفهمیدم چی شد. آب را روی صورتم حس کردم و بعد آب دادند و بعد یک چیزی شیرین که نفهمیدم چی بود. بازجو گفت: الان سه روزه اینجایی. یعنی من سه روز بود چیزی نخورده بودم؟ اولین چیزی بود که خوردم و نفهمیدم چی بود، کم کم رمق به تنم برگشت. گفت: حالا می‌خوام یک سوال خصوصی بپرسم، آخرین باری که ترتیب یک دختر رو دادی، کی بود؟ چیزی نگفتم. گفت: خجالت نکش، اینجا تویی و منم. من مثل این آشغالا دنبال تو ... گذاشتن نیستم. جیک نزدم. خندید و گفت: بابا تو دیگه چه مردی هستی! بعد گفت: پس بذار من بگم. من همین چند روز پیش بود. من عاشق فنچ ها هستم، هرچه کم سن و سال‌تر، بهتر. بعد با جزییات ماجرایی رو تعریف کرد که آشکارا می‌دانستم دروغ می‌گوید. از رابطه اش با دختری 10 ساله می‌گفت. بعد یک دفعه پرسید: راستی دختر تو چند سالش بود؟ 11 سال؟ تنم داغ شد. نفرت تمام وجودم را گرفت.

این ماجرا تمام شدنی نبود . در هر جلسه بازجویی اگر این بود، درباره دختر 11 ساله حرف می‌زد و اگر آن یکی، درباره تجاوز به خودم. یک بار زیر فشار بازجویی‌ها گفتم: ای خدا! جوابش مشتی بود توی دهنم که یکی از دندان‌هایم شکست. گفت: تو نجسی، حق نداری نام خدا رو بر زبان بیاوری. دوباره گفتم و دوباره مشتش آمد و آن‌قدر تکرار کردم که از حال رفتم. به هوش که آمدم، یکی دیگر سوال را شروع کرد. این بار سوال‌ها درباره این بود که با خارجی‌ها چه ارتباطی داری؟ چرا از خارج به تو تلفن می‌زنند؟ فلانی که با تو دوست بود و توی رادیو فرداست، الان چه اطلاعاتی بهش می‌دی ؟ من روحم از این ماجرا خبردار نبود. گفتم خاله‌ام خارجه و تماس داریم، اما از دوستم خبر ندارم. گفت: خر خودتی، تو بی‌بی‌سی هم از رفیقات خبر داریم. اسم نمی‌داد. آن‌قدر زدند که قبول کردم که به این دوستهایی که اسمشان را هم بلد نبودم، اطلاعات می‌دهم.

یک جا که خیلی سوال پیچ کرد و گفتم: یا زهرا، بازجو دهانش را باز کرد و هر چه توهین که شایسته خودش بود، به حضرت زهرا کرد. اون جا بود که تسلیم شدم بنویسم و اعتراف کنم و هرچه خواستند، نوشتم . با این همه راضی نمی‌شدند. بردندم توی اتاق، لختم کردند و گفتند: الان برای تجاوز بر می‌گردیم. او می‌گفت: هر کاری برای تنبیه شما عبادته. می‌گفت: تجاوز به شما ثواب داره. من حدیث و آیه خواندم و او گفت: مجوز شرعی‌اش را هم از آقا و هم از دیگر مراجع گرفته‌ایم. ما برای تنبیه شما این کار را می‌کنیم . صدای در می‌آمد .صدای لباس عوض کردن. صدای آخ و اوخ جنسی. داشتم دیوانه می‌شدم که بوی بنزین پیچید و دوباره خیس بنزین شدم و این بار لخت و عور فرستادندم زیر آفتاب.

نمی‌دانم چند روز گذشته بود. فکر کنم پنج روزی می‌شد که سوار ماشینم کردند و بردند جای دیگری که بهشت بود در مقایسه با آنجا. توی سلولم جای نشستن و دراز کشیدن داشت، اما من نه می‌توانستم به راحتی دراز بکشم و نه به راحتی بنشینم. بازجویی ادامه داشت و بازجو گاهی عصبانی می‌شد و مشت و لگد و سر به دیوار کوبیدنی همراه بازجویی بود، اما قابل تحمل بود. غذا مرتب بود، اگرچه غذایش به درد سگ هم نمی‌خورد، اما بالاخره غذا بود.

شب آخر نمی‌دانستم شب آخر است. اول اجازه دادند بروم دوش بگیرم. آورده بودند بیرون از سلول. گفتند لباسهایت را در بیاور. درآوردم. فقط یک شورت پایم بود. نه کفش، نه لباس. بوی بنزین را شنیدم، اما بنزین نریختند رویم. سوار ماشینم کردند و بردند. توی راه یارو گفت: حالا دیگه تو دل برو شدی. الان می‌چسبه تو ...ت بذارم. آوردیمت اینجا که زخمهات خوب بشه. رفقا اشتباه کردن اول زدنت. من دوست ندارم با بچه خوشگلای زخم و زیلی حال کنم. بعضی زخم و زیلی‌اش رو بیشتر دوست دارند. کسی باهات حال نکرد وقتی زخم و زیلی بودی؟

حرف نمی‌زدم. چه حرفی؟ تعجب می‌کردم که چه جوری می‌شود این همه آدم لمپن بد دهن را یک جا جمع کرد. دوباره از روی پل پیروزی احساس کردم گذشتیم. ترس توی دلم ریخت. یعنی داشتیم دوباره بر می‌گشتیم همان‌جا؟ با چشم‌بند و در حالی که فقط یک شورت تنم بود، دستم را باز کردند و پیاده‌ام کردند و رفتند. ماشینی از کنارم رد شد و صدای خنده بلند شد . چشم‌بندم را باز کردم. اول خیابان پیروزی بودم. شب بود. نمی‌دانم چه ساعتی، ولی مطمئنم از دو گذشته بود. لخت بودم و بی‌پول و بی‌کفش و اوراق. چه کسی حاضر می‌شد مرا به خانه‌ام در غرب تهران برساند؟ آیا در خانه کسی منتظرم بود؟ پیکانی جلویم نگه داشت. فکر می‌کرد دیوانه‌ام. شکسته بسته چیزهایی گفتم. سوارم کرد. دمش گرم. لباس داد. پول داد و از حال روزم پرسید و همراهم تا یکی دو ساعت گریه کرد. آن شب مهمان خانه او شدم، در جنوب تهران. حمام کردم، تر و تمیز شدم. او در انتخابات با اعتقاد به احمدی نژاد رای داده بود و آقای خامنه‌ای را می‌پرستید، اما بعد از انتخابات با شنیدن همین جور ماجراها برگشته بود و من اولین کسی بودم که برای او راوی مستقیم بودم. او روایتهای قبلی را با واسطه شنیده بود و روایت ترانه موسوی را او برایم گفت و گفت که ظلم برقرار نمی‌ماند. او حالا یکی از بهترین دوستان من است.

سند دوم:
مشاهدات یک شاهد عینی از فجایع کشتارگاه کهریزک
این توصیفات را یکی از آزادشدگان کهریزک از دوران بازداشتش در این کشتارگاه برای خبرنگار موج سبز آزادی نقل کرده است. این جوان دو روز پیش در مقابل دادسرای تهران و پشت در اتاق قاضی حداد این خاطره را در حالی برای خبرنگار موج سبز آزادی تعریف کرد که لب‌ها و دهانش از شدت ترس خشک شده بود و هنوز آثار ضرب و شتم در پایین چشم و کنار پیشانی‌اش دیده می‌شد. این خاطره را درست همانطور که او تعریف کرد، تنظیم کردیم تا چیزی از قلم نیفتد:

توی کهریزک هر دو نفر رو می‌انداختن توی یک اتاقک تاریک، تا سه روز از غذا هیچ خبری نبود. باید گرسنگی می‌کشیدیم و به جای غذا کتک مفصل می‌خوردیم. معمولا بچه‌هایی که دستگیر می‌شدند و به اونجا منتقل می‌شدند، در طول راه اونقدر کتک خورده بودن که سلول جای جون دادنشون بود.‌ توی بعضی از این اتاقک‌ها که ازش به عنوان سلول استفاده می‌شد، هم‌سلولی بعضی از معترضین دستگیر شده که از بیرون می‌آوردن، تریاکی‌ها و معتادهایی بودن که قبلا توی کهریزک نگه‌داری می‌شدن.

یک روز صبح بوی خیلی بدی توی سلول‌ها پیچیده بود، بوی تعفن. یکی از معتادهایی که از قبل توی کهریزک نگه‌داری می‌‌شد، یک روز صدای فریادش بلند شد که زندانبان بیا! هم‌سلولی من مرده و بوی گندش همه جا رو ورداشته. وقتی زندانبان اومد چندتا فحش آبدار نثار معتاده کرد و گفت مرتیکه چرا الان می‌گی؟

کاشف به عمل اومد که چون اونجا غذا در حدی که فقط نمیریم بهمون می‌دادن که معمولا هم سیب‌زمینی بود، مرد معتاد، از مرگ جوونی که ۴ روز قبلش در سلول بر اثر شکنجه‌های شدید جون داده بود و مرده بود، به زندانبانش حرفی نزده بود تا سهم غذای هم‌سلولی‌اش هم نصیب خودش بشه و چند روزی از گرسنگی در امان بمونه، تا اینکه بالاخره بوی جسد اون جوون بی‌گناه بلند شده بود و دیگه نتونسته بود تحمل کنه و مجبور شده بود زندانبانش رو خبر کنه.

من صدای زندانبان رو از اتاقک کناری می‌شنیدم وقتی که اومد، در سلول رو باز کرد و دید که اون جوون مرده و بعد از بد و بیراه گفتن به اون معتاد، بهش گفت که جنازه رو بندازه توی سطل آشغالی که بیرون سلول بود. صدای کشیده شدن جسم سنگینی روی زمین بازداشتگاه رو می‌شنیدم، بوی تعفن توی سرم پیچیده بود، و آخر هم صدای سقوط یک جسم سنگین توی یک بشکه حلبی ... به خودم می‌لرزیدم، اون فقط یک نفر بود، من ۳۶ جسد رو با چشم خودم دیدم که به همین وضع کشته شدند و معلوم نیست به کجا منتقل شدند...

خبرنگار موج سبز آزادی: در اینجا اشک امان این جوان را برید و دیگر دلم نیامد بیش از این خاطرات تلخ آن روزها را در ذهنش زنده کنم، راهم را کشیدم و با بغضی که گلویم را سخت به درد آورده بود و چنگ می‌زد، از دادسرا خارج شدم. در طول راه به این فکر می‌کردم که آن جوان تا کی کابوس آن لحظات را خواهد دید؟ چه کسی مسئول تنش‌های روانی صدها جوان امثال اوست؟ و چه کسی مسئول مرگ دهها جوانی است که هیچ‌کس نام و نشان آنها را نمی‌داند و حتی جنازه آنها را ندیده؟

Saturday, July 25, 2009

چه بر سر بازداشت شدگان گمنام می آید

تجاوز در بازداشتگاه: این است مذهب حاکمان ایران در برخورد با مخالفان
اینجا را بخوانید.

چرا مذهبی ها و روحانیون اسلامی نسبت به این وقایع ساکت هستند؟ مال دنیا باارزش تر از جان دیگر انسانها و شرافت خودتان است که سکوت میکنید؟


علی رغم اظهارات مقامات قضایی و رئیس پلیس تهران مبنی بر آزادی اکثر بازداشت شدگان پس از انتخابات 22 خرداد، خانواده های بسیاری از زندانیان پس ازروزها و هفته ها سرگردانی بین دادگاه انقلاب و زندان اوین هیچ گونه خبری از عزیزانشان ندارند. از سوی دیگر، طی روزهای گذشته گروهی از کسانی که با قرار کفالت یا وثیقه آزاد شده بودند مجددا بازداشت شده اند. ماموران نظامی شبانه به منازل این افراد یورش برده و آنان را از رختخواب بیرون کشیده و با خود برده اند. آنان در پاسخ به اعتراض خانواده ها فقط گفته اند که این بازداشت ها برای تکمیل پرونده صورت می گیرد.


سرگردانی خانواده ها در مقابل دادگاه انقلاب و زندان اوین
به گزارش خبرنگار روز، خانواده های بازداشت شدگان اخیر که یا در تجمعات مسالمت آمیز مردمی و یا در یورش لباس شخصی ها به منازلشان بازداشت شده اند هر روز از ساعت 7 الی یازده شب در مقابل زندان اوین تجمع می کنند تا شاید خبری از عزیزانشان دریافت کنند. این خانواده ها بارها مورد هتاکی و توهین مسولان قرار می گیرند اما همچنان در مقابل زندان اوین می نشینند تا شاید عزیزانشان جزو آزاد شده ها باشد و یا خبری هر چند کوتاه کسب کنند و نام فرزندانشان را در لیست زندان ببینند.

هر روز لیستی از بازداشت شدگان بر دیوار دادگاه انقلاب و لیستی دیگر بر دیوار زندان اوین چسبانده می شود و هر روز از صبح تا پایان ساعت اداری خانواده ها در مقابل دادگاه انقلاب تجمع می کنند و از مسولان این دادگاه خواستار روشن شدن وضعیت فرزندانشان می شوند.

بازداشت شدگانی که مفقود شده اند
برخی از این خانواده ها خبر از تماس کوتاه تلفنی عزیزان دربندشان می دهند و می گویند برای روشن شدن وضعیت آنها هر روز به دادگاه انقلاب مراجعه می کنند. اما در این میان خانواده های بسیاری هستند که هنوز هیچ اطلاعی از سرنوشت عزیزان خود ندارند و نام آنان نه در لیست های زندان اوین و دادگاه انقلاب است و نه مسولان امر پاسخی به آنها می دهند. مادر یکی از زندانیان به روزمی گوید: از 25 خرداد هیچ اطلاعی از وضعیت پسرم ندارم و هیچ کسی جواب نمی دهد و مسولیت نمی پذیرد. این مادر که به شدت نگران پسر 22 ساله اش است، گریه امانش نمی دهد و در میان گریه می گوید: پسر من میخواست رای خود را پس بگیرد اما من اکنون حتی نمیدانم او کجاست و کجا برده اند و چه اتفاقی برای او افتاده است.
این مادر با گله از برخورد مسولان می افزاید: تهدید می کنند که اگر سرو صدا کنید بازداشتتان می کنیم و این روزها بارها توهین کرده و با خشونت ما را راهی خانه هایمان کرده اند، در حالیکه من فقط میخواهم از پسرم خبری بگیرم.
مادر این پسر مفقود شده با بیان اینکه از آقای موسوی می خواهیم پی گیر وضعیت فرزندان ما باشند از خبرنگار روز آدرس ستاد میرحسین موسوی را می خواهد و ما شماره تلفن ستاد پی گیری بازداشت شدگان را که از سوی موسوی و کروبی تشکیل شده در اختیار او قرار می دهیم.
میرحسین موسوی و مهدی کروبی کمیته مشترکی برای پی گیری وضعیت بازداشت شدگان و مفقود شدگان تشکیل داده و از مردم خواسته اند که به این کمیته مراجعه کنند. این کمیته به گفته علیرضا بهشتی روز دوشنبه تشكیل جلسه داده و قرار شده در خصوص تشكیل یك بانك اطلاعاتی از بازداشتی‌ها و كشته شدگان بعد از انتخابات اقدام شود. همچنین مرتضی الویری که مسول رایزنی این کمیته با مسولان قضا معرفی شده گفته است: مقرر شده تا در ملاقات با مقامات هرچه سریعتر وضعت بازداشت شدگان و مفقودشدگان روشن شود و خانواده های انها از نگرانی رهایی یابند.
بر اساس گزارش سایت اعتماد ملی تا روز چهارشنبه هفته گذشته 130 نفر به این کمیته مراجعه کرده بودند که 46 نفر وابستگان مفقودینی بوده اند که کسی اطلاعی از آنان ندارد.

زندانیان زیر 18 سال
از سوی دیگر در حالی که ادعا می شود تمام بازداشت شده های زیر 18 سال آزاد شده اند، اما مشاهدات خبرنگاران روز خلاف آن را ثابت می کند. بر اساس این مشاهدات خانواده هایی که برای پی گیری به دادگاه انقلاب می آیند عنوان می کنند که دختران و پسران 17 یا 16 ساله آنها بازداشت هستند.
پدر یکی از بازداشت شدگان می گوید که از وضعیت دختر 17 ساله اش هیچ اطلاعی ندارد. او که از عدم پاسخگویی مسولان به شدت عصبانی است به روز می گوید: دختر من به همراه دوستانش در بهارستان بوده که به اتفاق یکی از دوستانش بازداشت شده است.
وی می افزاید: چند تن از دوستان دخترم شاهد بازداشت او و دوستش بوده اند اما نام او نه در لیست زندان اوین است نه در لیستی که اینجا به دیوار چسبانده اند و کسی هم پاسخی نمی دهد.
این پدر که همچون سایر خانواده های بازداشت شدگان از عنوان کردن و انتشار نام خود وحشت دارد و می ترسد وضعیت دخترش بدتر شود می گوید: هفته گذشته پلیس تهران اعلام کرد که برای پی گیری فرزندانمان به پلیس امنیت نیروی انتظامی مراجعه کنیم. ما نیز رفتیم مشخصات دخترم را گرفتند و شماره تلفنی داده و گفتند پی گیری می کنیم. اما بعد از آن نه به تلفن پاسخ می دهند و نه دیگر به آنجا راهمان می دهند.
معاون پلیس امنیت نیروی انتظامی 24 تیرماه خبر از آمادگی نیروی انتظامی برای دادن اطلاعات درباره سرنوشت افراد بازداشت شده در حوادث اخیر به خانواده های آنان داده و از خانواده ها خواسته بود که برای کسب اطلاع از سرنوشت فرزندان خود به پلیس امنیت نیروی انتظامی تهران بزرگ مراجعه کنند.
او همچنین درباره افرادیکه اموال آنها توسط پرسنل ناجا تخریب شده است گفته بود که بازرسی ناجا با بررسی شکایات با متخلفان برخورد می کند. امری که هیچ وقت تحقق نیافت و با وجود اینکه فیلم ها وعکس های منتشر شده به خوبی نشان از تخریب خودروها و اموال مردم توسط پگان ضد شورش دارد، اما خانواده هایی که برای گرفتن خسارت به مراکز بیمه مراجعه کرده بودند با این جمله مواجه شدند که دستور داده شده به اغتشاشگران خسارت نپردازیم. اعتراض و پی گیری این خانواده ها تاکنون نتیجه ای نداشته است.

انتقال 60 نفر به بند عمومی
روز دوشنبه در دادگاه انقلاب به خانواده ها اطلاع داده اند که 60 تن از بازداشت شدگان به بندهای عمومی منتقل شده اند. این قضیه با اعتراض شدید خانواده ها مواجه شده است. آنان می گویند فرزندان ما هیچ جرمی مرتکب نشده اند و نباید در کنار مجرمان حرفه ای قرار بگیرند. این 60 نفر و همچنین بازداشت شده های دو روز بعد از انتخابات با وجود اتمام بازجویی ها همچنان در زندان به سر می برند.

ضرب و شتم شدید بازداشت شدگان
نحوه برخورد با بازداشت شدگان نگرانی بزرگی را نه تنها در خانواده های آنان بلکه در سطح افکار عمومی برانگیخته است. اکثر آزاد شدگان عنوان کرده اند که به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته اند و با باتوم و شوک الکتریکی آنان را مورد ضرب و شتم قرار داده اند. برخی از این بازداشت شدگان هنگام آزادی آثار این برخوردها را در خود دارند. آنان مورد شکنجه قرار می گیرند تا اعتراف کنند از ستاد میرحسین موسوی و یا از خارج از کشور خط گرفته اند تا اغتشاش ایجاد کنند. یکی از این آزاد شدگان به رادیو فردا گفته است: در بازداشتگاه شاپور داخل آفتاب داغ، روی آسفالت، جوانان زخمی راکه در حین تجمع بازداشت شده بودند با بدن‌هایی کاملا زخمی و خونین و برهنه روی آسفالت داغ خوابانده بودند. آن‌ها به شدت کتک خورده بودند. برای یک لیوان آب التماس می‌کردند. شیر آب در فاصله ده متری بازداشت شدگان بود. اما اجازه نمی‌دادند احدی قطره ‌ای آب بنوشد. اجازه نمی‌دادند نیازهای اولیه اشان را برطرف کنند. به گفته وی: آن‌هایی را که با بدن زخمی ناشی از سوختگی درد می‌کشیدند روی آسفالت داغ می‌خواباندند. جوانکی قسم می‌خورد که بسیجی‌های هم محل خودم مرا برداشتند و انداختند توی آتش. این بود که این نوجوان از آرنج تا مچ دستش پوست نداشت. این فرد را با آن وضعیت خوابانده بودند روی آسفالت داغ. کسانی می‌آمدند بین جمعیت و می‌گفتند که دستهایتان را پشت گردنتان بگیرید و به حالت کلاغ پر بایستید. شاید تحمل این شکل ایستادن برای یک ساعت سخت نبود، اما مجسم کنید کسی مجبور باشد هشت ساعت به این شکل و شمایل بایستد. ناگهان می‌دیدی یک نفر می‌آمد و با لگد می‌رفت توی صورت هر کسی که دلش می‌خواست و میلش می کشید، به میرحسین موسوی فحش میدادند و....


تجاوز به بازداشت شدگان
از سوی دیگر و در حالی که تاکنون اخبار کمتری از وضعیت بازداشت شدگان در شهرستان ها منتشر شده، روزنامه گاردین نوشته در جریان تظاهرات شیراز چند جوانی که دستگیر شده‌اند، مورد تجاوز جنسی قرار گرفته‌اند. بر اساس این گزارش پزشک یکی از این جوانانی که مورد تجاوز قرار گرفته گفته است: فقط چهار دندانش سالم باقی مانده است و رکتوم او در اثر تجاوز پاره شده است و مجبور می شوند او را با کارت بیمه شخص دیگری به بیمارستان ببرند.
روزنامه گاردین به نقل از این جوان نوشته است: او را دوشنبه بعد از انتخابات وقتی که با چند جوان دیگر مانع حمله مامورین به معترضان میشد دستگیر می کنند. تمام آن روز او را در ماشین نگاه میدارند، بعد به یک سلول انفرادی می برند و در آنجا او را از سقف آویزان کرده و مرتبا می زنند. بعد او را به اتاقی دیگر می فرستند که چند جوان همسال او در آنجا بودند. روز شنبه یا یکشنبه بعد بود که در این محل جدید به او تجاوز می کنند. سه مرد قوی هیکل وارد اتاق می شوند و دو نفر او راروی زمین می خوابانند و نفر سوم جلوی آنها و چهار بازداشتی دیگر به او تجاوز می کند. این کار در روزهای بعد هم ادامه پیدا میکند و بازجویی و فشار برای "اقرار" به اینکه از خارج دستور می گرفته نیز همراه آن ادامه پیدا میکند: درتمام طول هفته گذشته دیگر بازجویی هم نبود، فقط تجاوز و بعد سلول انفرادی...


تحویل پیکر کشته شدگان

این اخبار در حالی منتشر می شود که طی روزهای گذشته پیکر چند تن از کشته شدگان به خانواده های آنان تحویل داده شده است. خانواده هایی که سرگردان و درمانده از پی گیریهای بی جواب، پیکر عزیزانشان را در بهشت زهرا به خاک سپرده اند. این مساله به شدت نگرانی خانواده های بازداشت شدگان را در پی داشته است. آنان هم از کشته شدن فرزندانشان می ترسند و هم از اینکه فرزندانشان مورد شکنجه قرار بگیرند و در مراجعه به دادگاه انقلاب این نگرانی ها را بر زبان می آورند. اما فقط با برخوردهای تند مسولانی مواجه می شوند که مطابق قانون باید پاسخگو باشند و نیستند.
در حالیکه مقامات رسمی آمار بازداشت شدگان را 500 نفر ذکر می کنند گروههای مدافع حقوق بشر اعلام کرده اند که تعداد بازداشت شدگان بیش از 2000 نفر است.

برگرفته از: روز

Tuesday, June 16, 2009

رهبر مجددا احمدی نژاد را "رییس جمهور منتخب" نامید


تجمع اعتراضی مردم در مقابل تلویزیون

روز سه شنبه تهران و دیگر شهرهای بزرگ کشورهمچنان شاهد تجمعات گسترده مردمی بود. در تهران در حالی که سازمان تبلیغات اسلامی از طرفداران همه نامزدها خواسته بود تا برای واکنش به "گسترش ناامنی" در کشور در میدان ولی عصر تجمع کنند، طرفداران کاندیداهای اصلاح طلب با حضور در خیابان های منتهی به میدان ونک، از خیابان شهیدبهشتی (عباس آباد) تا میدان ونک در سکوت راهپیمایی کردند. این افراد که در ابتدا چند صدتن بودند، پس از چند ساعت به دهها هزار نفر رسیدند و اندک اندک به سوی صداو سیمای جمهوری اسلامی رفتند.

این تجمع به صورت کاملا خودجوش و کاملا آرام برگزار شد.

حضورگسترده مردم در حدفاصل میدان ونک تا چهار راه پارک وی در حالی صورت می گیرد که تلفن های همراه قطع بوده و امکان پیام رسانی در بین تظاهرکنندگان و علاقه مندان به حضور در این تجمع وجود نداشت.

مهدی کروبی و فائزه هاشمی درجمع تظاهرکنندگان حاضر شده و با آنان سخن گفتند. تجمع هواداران موسوی وکروبی در حالی برگزارشده بود که موسوی پیش از این گفته بود که در تجمع امروز هواداران خود – که پیشتر عده ای از مردم به طور خودجوش اعلام کرده بودند در میدان ولی عصر صورت خواهد گرفت – حاضر نخواهد شد. میرحسین موسوی این موضع گیری را پس از آن انجام داد که در پی پخش شدن این خبر که عده ای از هواداران وی قصد تجمع در میدان ولی عصر را دارند، شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی اعلام کرد از طرفداران همه کاندیداها برای اعلام مخالفت با دشمنان کشور و عوامل نامنی در میدان ولی عصر دعوت می کند و پس از آن، برخی سایت های نزدیک به موسوی از مردم خواستند برای جلوگیری از تصادم و خشونت در تجمع مزبور حاضر نشوند.

به گزارش خبرنگار روز در میان جمعیت، بسیاری از شرکت کنندگان تلاش می کردند که کسی شعاری برعلیه فرد و یا دستگاه و نهادی خاص ندهد تا بدین ترتیب بهانه ای برای برخورد به نیروهای امنیتی که کوچه های منتهی به این تجمع را به اشغال خود درآورده بودند ندهند. به گفته وی هر کسی که می خواست کاری را به صورت فردی انجام بدهد به سرعت از سوی بقیه به آرامش دعوت می شد.

از سوی دیگر، در تجمع انجام شده در میدان ولی عصر، تعداد بسیار کمتری از افراد در مقایسه با حاضران در تجمع مقابل صدا و سیما حاضر شدند که اگرچه بیشتر آنها طرفداران احمدی نژاد بودند، واما بخشی از آنان نیز هواداران موسوی بودند.


رهبر: همه در مقابل خرابکاری بایستند

هواداران کاندیداها در حالی در خیابان های شهرحضور داشتند که آیت الله خامنه ای در سخنانی که درجمع نمایندگان کاندیداهای ریاست جمهوری داشت گفت که او به مسوولین اعتماد می کند اما این اعتماد باعث نمی شود که اگر شبهه ای در ذهن کسانی است آشکار نشود وحقیقت بررسی نشود. او در عین حال ذکر رای "24 میلیونی یک طرف" در برابر رای "14 میلیونی طرف دیگر" و استفاده از عبارت "رئیس جمهور منتخب" در اشاره به محمود احمدی نژاد، بار دیگر به طور غیرمستقیم بر اعتقاد خود به پیروزی او مهر تایید زد.

آیت الله خامنه ای در سخنرانی تلویزیونی خود درجمع نمایندگان کاندیداها گفت که خبرهای خبرگزاری خارجی راطی روزهای گذشته دنبال کرده است. وی اظهارداشت: "در بعضی از تلویزیون های خارجی صفوف مردم را نشان دادند. این را خراب نکنید. این را مخدوش نکنید. رای دهندگان -هم کسانی که به نامزد منتخب رای داده اند وهم کسانی که رای نداده اند- اینها همه شان در ایجاد این حماسه بزرگ سهیم بوده اند. ما این وحدت و نگاه کلان را فراموش نکنیم." رهبر ایران از دو طرف خواست که ملاحظات و مراقبت هایی را در رفتارهایشان داشته باشند: " تحمل پیروزی کار آسانی نیست و تحمل عدم پیروزی داشتن هم کار آسانی نیست. ظرفیت پیروزی و عدم پیروزی داشتن کار مهمی است. البته کسانی هستند که این وحدت را نمی خواهند. حوادثی پیش می آید که به هیچ دو گروه ربطی ندارد. این مربوط به افرادی است که نمایش این وحدت را نمی خواهند."

وی با توجه به رخدادهای گذشته اظهار داشت: "همه باید دربرابراین خرابکاری بایستند. مبادا کسی توهم و تصور کند که این مربوط به این است که اینها طرفدار کدام کاندیداهستند. اینها کسانی هستند که با اصل نظام مخالف هستند وطرفدار اغتشاش وتشنج هستند. اگر نتایج انتخابات غیر از این هم می شد بنده به صورت اطمینان می توانم بگویم بازهم این حوادث پیش می آید. امنیت کشور را هدف گرفته اند. (طرفداران کاندیداها) هرکاری که تشنج آفرین باشد نکنند. یعنی همدیگر را عصبانی نکنند. نه آن کسانی که نامزد مورد علاقه شان پیروز شده ونه آن کسانی که نامزد مورد علاقه شان رای نیاورده."

درمیان افرادی که در جلسه با رهبری حضور داشتند چهره افرادی چون اعظم طالقانی، مرتضی الویری، دانش جعفری، منتجب نیا، و طلایی نیک به چشم می خورد.

برگرفته از: روز


Monday, May 25, 2009

کدامیک از کاندیداهای ریاست جمهوری سخنی از بهروز جاوید تهرانی تنها دانشجوی زندانی بازمانده از 18 تیر بر زبان خواهند آورد؟

این درست است که جوان این مملکت را که پس از ده سال در زندان بوده، در حالی که اعتصاب غذا دارد، به جرم دانشجو بودن به زنجیر بکشند؟
بهروز جاوید تهرانی به چه کسی آزاری رسانده که اینگونه وحشیانه با او رفتار میشود چون در 18 تیر 78 در سن نوزده سالگی دستگیرش کردند برای هیچ؟ چرا با نخبه های مملکت که آینده ایران را میسازند اینگونه رفتار میشود؟
شما که مدعی هستید از پاسداری از انسانیت و شرف صحبت میکنید، نمیتوانید به ما نشان دهید که واقعاَ به این حرفها ایمان دارید؟
اگر این جوان کشته بشود چه کسی مسوولیت دارد؟
فاصله مرگ و زندگی چقدر است؟

در آغاز بیستمین روز اعتصاب غذا در زندان، بهروز جاوید تهرانی را به زنجیر کشیدند

بهروز جاوید تهرانی، زندانی سیاسی در حالی که وارد بیستمین روز اعتصاب غذای خود شده، در یکی از سلول های انفرادی بند یک زندان رجائی شهر کرج با دستبند و پابند زنجیر شده است. وضعیت این زندانی سیاسی، که چهارمین سال از محکومیت هفت ساله خود را پشت سر می گذارد، از سوی فعالان حقوق بشر، فعالان مدنی، وبلاگ نویسان و دوستان وی وخیم گزارش شده است.

در چند روز گذشته در بسیاری از منابع خبری حقوق بشری، اخبار و گزارش های فراوانی در خصوص وضعیت وخیم بهروز جاوید تهرانی منتشر شده که بر شدت نگرانی خانواده وی و نهادهای حقوق بشری افزوده است.اخبار منتشره در خصوص این زندانی سیاسی حاکی از آن است که وی از حدود سه هفته پیش در اعتراض به وضعیت نامساعد خود در زندان رجائی شهر دست به اعتصاب غذا زده و به همین علت وضعیت جسمی او به وخامت کامل گرائیده است. وی که بارها تحت شکنجه و آزار مسئولان زندان قرار گرفته، پنجاه درصد بینائی خود را از دست داده و از چندین بیماری از جمله بیماری ام.آر.آی رنج می برد و همین مساله بر دامنه نگرانی ها در خصوص جان وی افزوده است.

یکی از نزدیکان بهروز جاوید تهرانی که نخواست نامش فاش شود در گفتگو با روز با بیان اینکه وضعیت وی بسیار وخیم تر از آن است که در منابع خبری به آن اشاره شده، اظهار داشت:" در چند روز گذشته مسئولان زندان رجائی شهر وی را تحت فشار های مضاعف جسمی و روحی قرار داده اند تا به اعتصاب غذایش پایان دهد اما او کماکان مصم به ادامه اعتصاب است. تلاش هاو پیگیری ها ی مداوم خانواده و نزدیکان او هم برای پایان دادن به این وضعیت تاکنون به جای نرسیده است و مسئولان زندان رجائی شهر و مسئولان قضائی پرونده وی هم حاضر نیستند حتی به ساده ترین و قانونی ترین خواسته این زندانی و خانواده اش توجه کنند. یکی خواسته های بهروز جاوید تهرانی و خانواده اش در چند ماه گذشته انتقال او به بیمارستانی در خارج از زندان جهت مداوی زخم ها وبیماری هایش بوده، اما مسئولان نه تنها با این خواسته موافقت نکرده، بلکه وی را از مداوا و خدمات پزشکی داخل زندان هم محروم کرده اند."

ادامه خبر ...

دیده بان حقوق بشر سازمان ملل متحد اعلام کرد: جان زندانی سیاسی در خطر است

زمینه چینی وزارت اطلاعات برای حذف فیزیکی بهروز جاوید طهرانی



Iran: Political Prisoner’s Life in Danger

Thursday, March 19, 2009

جشن نوروز، آمدن بهار، نو شدن یک زندگی دوباره بر شما گرامی باد

امیدوارم که امسال سال نیکی برای همه ی دوستان و هم میهنان باشد.
امیدوارم امسال بتوانیم با تلاش و همدلی، به آزادی و آبادی ایران برسیم و آغاز نیکی بر سالهایی باشیم که گذشتگان نتوانستند به سرانجام برسانند.

امیدوارم امسال دیگر جنایتی نه در ایران که در هیچ کجای جهان رخ ندهد و روان سرکش انسانی آرام پذیرد. جنگها به سوی آتش بس بروند و صلح را بتوانیم برای کودکان نویدبخش شویم. اقدامی سریع و پربار در برخود با بیماری و فقر در سراسر جهان پایه گذاری شود.

امیدوارم امسال دیگر زندانی سیاسی دیگری در ایران، اعدام و شکنجه نشود، همه با هم برای ایرانمان تلاش کنیم تا از دست دیوها آزاد شود.

دانشجویان، کارگران، زنان، آموزگاران، استادان، پرستاران، پزشکان، مهندسان، جوانان، ... بتوانند به حقوق خود برسند و بر دشواریها فائق آیند.

بیایید سالی را که در پیش از روست از هم اکنون، برنامه ریزی کنیم که سالی پربار در زندگی ما باشد.

به امید همه پیروزی ها، کامیابیها، نیکروزی ها و آرامش و آسایش برای شما!

نوروز، بهار، سال نو، سرآغاز نو بر شما خجسته باد!

Tuesday, March 3, 2009

دستور دوباره عفو برای اشرف کلهر

میدان زنان: پرونده اشرف کلهر با دستور رییس قوه قضاییه مجددا به کمیسیون عفو و بخشودگی فرستاده شد.

با اینكه هفته گذشته، یكی از مقامات كمیسیون عفو و بخشودگی رسما به خانواده اشرف کلهر، یكی از محكومان به سنگسار كه در زندان اوین است، از رد پیشنهاد عفو رییس قوه قضاییه و بازگشت پرونده به اجرای احكام زندان خبر داده بود، روز گذشته علیرضا جمشیدی، معاون و سهنگوی قوه قضاییه، همه آن اخبار را تكذیب كرد:«تقاضای عفو این محكوم به سنگسار رد نشده است، و دستور عفو رییس قوه قضاییه باردیگر صادر و پرونده برای بررسی به كمیسیون عفو و بخشودگی ارسال شده است».

اشرف کلهری، 40 ساله و مادر چهار فرزند در سال 81 به اتهام زنای محصنه و معاونت در قتل به زندان افتاد. هرچند او در دادگاه اقاریر خود در اداره آگاهی تهران را تحت فشار دانست اما شعبه 1061 دادگاه عمومی تهران بدون توجه به اظهارات اشرف در دادگاه، رای به رجم و 15 سال حبس صادر کرد. این رای در همان سال 81 از سوی شعبه دوم دیوان عالی کشور تایید شد. در اواخر تیرماه 85، اشرف کلهری به اجرای احکام تهران فراخوانده شد و به او اعلام شد حکم رجم تا 15 روز دیگر اجرا می شود. با تلاشهای فعالان جنبش زنان در ایران و نیز در عرصه فراملیتی، اجرای این حکم در آن زمان متوقف شد و هاشمی شاهرودی دستور عفو به کمیسیون عفو و بخشودگی داد اما این کمیسیون، پس از 2 سال و نیم اعلام کرد که با عفو اشرف کلهری موافقت نکرده است. لازم به یادآوری است کمپین قانون بی سنگسار پس از تلاشهایی که برای نجات جان اشرف انجام شد، با هدف حذف سنگسار از قوانین اعلام موجودیت کرد.

در همین حال، به گزارش فعالان این کمپین، حداقل نه نفر دیگر، گیلان محمدی و غلامعلی اسکندری در زندان اصفهان، ایران اسکندری و خیریه والانیا در زندان سپیدار اهواز، افسانه، ر. در زندان شیراز، دو زن در زندان مشهد و یک زن و یک مرد در زندان تبریز با آرای قطعی منتظر اجرای حکم رجم هستند.


این در حالی است که عبدالله فریور، محکوم به سنگسار، حدود ده روز پیش دز زندان ساری به دار آویخته شد. امروز،جمشیدی ، سخنگوی قوه قضاییه در پاسخ به دلایل اجرای حكم اعدام برای مجازات «حد رجم» در ساری، تفسیر جدید از فعالیت كمیسیون عفو و بخشودگی اعلام كرد:«در مواردی كه تغییر مجازات در نظر گرفته می شود،‌اگر كمیسیون عفو با توجه به نوع جرم «سلب حیات» را تنها مجازات مجرم بداند، مجازات به «اعدام» تبدیل می شود.


سایر لینکهای مرتبط:

اشرف کلهر بازهم با کابوس سنگسار مواجه شد

عبدالله فریور، محکوم به سنگسار، در زندان ساری به دار آویخته شد


Friday, February 6, 2009

هر کس می خواند به پنج نفر خبر دهد

نوشته شیرین عبادی
مقاومت زنان ایرانی در مقابل لایحه موسوم به "حمایت از خانواده" و ناکامی نسبی محافظه کاران در تحمیل محدودیت ‏های باز هم بیشتر بر آنان پس از دواج، مدافعان قوانین ضد زن را به در پیش گرفتن ترفندی جدید سوق داده است. ترفند ‏جدید عبارت است از تلاش برای "فریب دادن قانونی" زنان در هنگام ازدواج، از طریق ایجاد تغییری کوچک ولی ‏تعیین کننده در عقدنامه ها. این کار با عوض کردن یک کلمه عربی (عند المطالبه) با یک کلمه عربی دیگر (عند ‏الاستطاعه) در سندهای ازدواج صورت گرفته، در شرایطی که احتمالاً اکثریت بسیار بالای دختران، نه تنها متوجه این ‏تغییر نمی شوند، که در صورت متوجه شدن نیز از الزامات حقوقی سنگین کلمه جدید آگاه نیستند، و شاید بسیاری از ‏آنان اساساً معنی کلمه فوق را نیز ندانند.‏

لازم به توضیح است که از حدود 70 سال پیش، در قباله های ازدواج در ایران، میزان مشخص "مهریه" ذکر و تأکید ‏می شده که این مهریه، "عندالمطالبه" قابل پرداخت است. یعنی، هر زمان که عروس مهریه خود را مطالبه کند، ولو ‏بلافاصله پس از ازدواج، داماد موظف است آن را به وی پرداخت نماید. وجود این بند در قباله ازدواج و امضای قباله ‏توسط عروس و داماد، برای زنان بسیار مهم بود. چرا که در صورت ناموفق بودن ازدواج، برای آنان امکانی – ولو ‏جزئی - را برای پایان دادن به زندگی مشترک فراهم می آورد. ‏

می دانیم که طبق قوانین ایران، حق طلاق با مرد است و زن، در صورت تقاضای جدایی، جز با طی مراحل بسیار ‏دشوار برای اثبات بدرفتاری شدید همسر یا مبتلا بودن وی به مشکلات مهم روانی یا جسمی، امکان جدایی از شوهرخود ‏را ندارد. مراحلی که طی آنها به قدری سخت است که بخش بسیار بزرگی از زنانی که قادربه زندگی با شوهر خود ‏نیستند، به ناچار مجبور می شوند تا سالیان دراز و بلکه تا پایان عمر، به زندگی سخت با همسر ناسازگار ادامه دهند. در ‏چنین شرایط حقوقی تبعیض آمیزی، تنها امکانی که تاکنون برای بسیاری از زنان برای رهایی از زندگی مشترک دشوار ‏وجود داشته، عبارت بوده از مطالبه مهریه خود. بدین معنی که زن، با توجه به "عندالمطالبه" بودن مهریه در قباله های ‏ازدواج، می توانست برای الزام شوهر به پرداخت مهریه خود به دادگاه مراجعه کند و در صورتی که وی قادر به این ‏کار نبود، زن قادر بود در قبال صرف نظر کردن از دریافت مهریه، شوهر را راضی یا مجبور به طلاق کند (عبارت ‏معروف: "مهرم حلال، جانم آزاد"). البته حتی این شیوه هم، برای بسیاری از زنانی که به دلایل مختلف مایل به شکایت ‏از همسر برای دریافت مهریه نبودند یا از این کار می ترسیدند، راه حلی برای رهایی از یک زندگی مشترک سخت ‏محسوب نمی شد. اما در هر حال، روش ذکر شده برای بخش قابل توجهی از زنانی که از زندگی مشترک خود ناراضی ‏و فاقد حق طلاق بودند، تنها راه ممکن برای رها شدن از همسر محسوب می شد. به بیان ساده، "عندالمطالبه" بودن ‏مهریه، تنها امکانی بود که زنان می توانستند، در فقدان حق طلاق، برای جدا شدن از شوهر خود مورد استفاده قرار ‏دهند.‏

متاسفانه، تغییری که اخیراً در قباله های ازدواج داده شده، همین امکان و حق اندک را نیز از زنان سلب کرده است. در ‏قباله های جدید، پس از ذکر میزان مهریه، ذکر می شود که این مهریه، "عندالاستطاعه" (به جای "عندالمطالبه" که قبلاً ‏وجود داشت) از سوی مرد به زن پرداخت می شود. این بدان معنی است که شوهر، بر خلاف سابق که "هر زمان که ‏زن می خواست" باید مهریه او را می داد، اکنون باید "هر زمان که امکانش را داشت" مهریه را پرداخت نماید. یعنی ‏اگر زنی از همسر خود متنفر بوده و امکان ادامه زندگی با وی را نداشته باشد، نه تنها از حق طلاق گرفتن برخوردار ‏نخواهد بود، که حتی با مراجعه به دادگاه و مطالبه مهریه خود نیز امکان جدایی از شوهر را نخواهد داشت. چرا که ‏شوهر می تواند به دادگاه عنوان نماید که استطاعت یا امکان پرداخت مهریه را ندارد. این شیوه، به ویژه در شرایطی که ‏وضعیت اقتصادی اقشار وسیعی از جامعه دشوار است و اکثر مردان می توانند با استناد به دلایل مختلف اثبات کنند یا ‏مدعی شوند که امکان پرداختن مهریه همسر خود را ندارند، امکان ایده آلی را برای مردان بدرفتاری فراهم می کند که ‏مایلند به زور همسر درمانده را مجبور به ادامه زندگی مشترک نمایند.‏

با توجه به سخت تر شدن شرایط برای زنان پس از ازدواج به ترتیبی که شرح داده شد، آیا تمام آنچه گفته شد بدان ‏معناست که زنان ایرانی، در پی تغییر هدف داری که در قباله های ازدواج به وجود آمده دیگر هرگز امکان استفاده از ‏اهرم "مهریه" برای دستیابی به حق طلاق را نخواهند داشت؟ ‏

باید گفت که این امکان، هنوز کاملاً از بین نرفته، اگر چه استفاده از آن، بسیار دشوار تر از گذشته شده است. به هر ‏تقدیر، حتی در شرایط جدید، دختران در هنگام ازدواج می توانند با هوشیاری و پافشاری بر حقوقشان، جلوی از بین ‏رفتن حداقل امکانات خود برای طلاق را بگیرند. برای این کار، لازم است که دختران در هنگام ثبت ازدواج، خواستار ‏آن شوند که در قباله آنها جمله ای به صورت دستنویس اضافه شود که تصریح کند مهریه زن باید "عندالمطالبه" به وی ‏پرداخت گردد. درج این شرط ضمن عقد در قباله و امضای آن توسط زوجین، این امکان را برای زن فراهم می کند که ‏در صورت قادر نبودن به ادامه زندگی با همسر، با مراجعه به دادگاه خواستار پرداخت مهریه از سوی همسر شود. به ‏این ترتیب در صورت ناتوانی شوهر برای پرداخت مهریه، زن کماکان می تواند با صرف نظر کردن از دریافت ‏مهریه، از همسر خود جدا شود.‏

راه حل فوق، البته مستلزم پافشاری خانم ها در هنگام ازدواج برای متقاعد کردن همسر آینده به امضای شرط ضمن عقد ‏فوق است که همواره آسان یا ممکن نخواهد بود. ولی قطعاً، در بسیاری از موارد دختران در لحظه ازدواج، و در ‏هنگامی که هنوز هیچ مشکلی میان زوجین وجود ندارد و ازدواجی نیز صورت نگرفته تا در پی آن حق طلاق از دختر ‏گرفته شود، می توانند با استفاده از روش توصیه شده، حقوقی حداقل را برای خود تأمین نمایند.‏

در اینجا، البته سوالی مهم جلوه گر می شود و آن اینکه چند درصد از دختران نسبت به تغییر کوچک ایجاد شده در قباله ‏های ازدواج، تبعات بزرگ این تغییر و شیوه مقابله با آن آگاهی دارند؟ منطقا این درصد، خیلی بزرگ نیست.‏

بنابراین، به نظر می رسد گذشته از فعالیت های درازمدت فعالان حقوق زنان، که می کوشند با قوانین و مقررات ‏تبعیض آمیز در بعد کلان مقابله کنند، لازم است که هر زن (و البته هر مرد برابری طلبی) تلاش خود را برای آگاه ‏کردن دیگران از شرایط جدیدی که در لحظه ازدواج بر دختران تحمیل می شود، و نیز راه های مقابله با تضییعات ‏جدید، به کار گیرد.‏

در همین ارتباط، پیشنهاد و درخواست مشخص من این است که هر کس این نوشته را می خواند آن را برای پنج زن از ‏بستگان و آشنایان خود توضیح دهد. بیایید هر کدام از ما، بکوشیم حداقل برای پنج زن ایرانی توضیح دهیم که در قباله ‏های ازدواج، چه تغییری ایجاد شده، این تغییر می تواند پس از ازدواج چه بلایی بر سر دختران بیاورد، و چگونه می ‏توان تأثیر آن را باطل کرد.‏

این، حداقل کاری است که در مقابل اقدام جدید مخالفان سرسخت و مصمم برابری حقوق زن و مرد، از عهده کسانی که ‏به سرنوشت خود یا دختران و خواهران خود و دیگران اهمیت می دهند، قابل انجام است.‏

برگرفته از: روز