Saturday, October 24, 2009

سهیلا قدیری به دار آویخته شد، او تجسم بی‌ پناه‌ ترین شهروند ایرانی بود

نو شته فرزانه روستایی


سهیلا قدیری تنهاترین و بی پناه ترین ایرانی که زندان های کشور تاکنون به خود دیده، دیروز اعدام شد.

نه کسی را داشت که برای اعدام نشدنش به دادستان التماس کند و نه حتی بیرون در زندان اوین کسی منتظر بود تا انجام اعدام را به اطلاعش برسانند. کسی بدن بی جان او را تحویل نمی گیرد و هیچ ختمی به خاطر او برگزار نمی شود. از همه درآمدهای نفتی کشور فقط چند متر طناب نصیب گردن او شد و از 70 میلیون جمعیت ایران تنها کسی که به او محبت کرد، سربازی بود که دلش آمد صندلی را از زیر پای سهیلا بکشد و به 16 سال بی پناهی و فقر و آوارگی او پایان دهد و او را روانه آن دنیا کرد که مامن زجرکشیدگان و بی پناهان و راه به جایی نبردگان است.

سهیلا 16 سال پیش از خانواده یی که هیچ سرمایه مادی و فرهنگی نداشت تا خوب و بد را به او بیاموزد، فرار کرد و میهمان پارک های میدان تجریش شد. حال او یک دختر شهرستانی یا دهاتی با لهجه کردی و لباس هایی بود که به سادگی می شد دریافت به شمال تهران تعلق ندارد و از اینجا بود که میهمان ثابت گرسنگی و سرمای زمستان و گرمای تابستان و نگاه کثیف و هرزه رهگذران شد.پس از سال ها آوارگی در حالی که فرزند ناخواسته یی را حمل می کرد، از سوی پلیس دستگیر شد و برای اولین بار در زیر سقف بازداشتگاه احساس خانه و مامن داشتن را تجربه کرد. به گفته خودش کودک پنج روزه اش را کشت چون تحمل سختی و گرسنگی و آوارگی کشیدن فرزند دلبندش را نداشت.

وقتی وکیل در جلسه دادگاه از او می خواهد که بگوید «دچار جنون شده بودم فرزندم را کشتم»، زیر بار نرفت و باز تاکید کرد من عاشق کودکم بودم زیرا به غیر از او کسی را نداشتم ولی نمی خواستم فرزند یک مرد معتاد و یک زن ولگرد بی پناه به روزگار من دچار شود. منطق زن فقیری که در دادگاه تکرار می کرد من روی سنگفرش های خیابان و زیر باران بزرگ شده ام، آن کودک بی پناه تر از مادرش را به کام مرگ کشاند و پس از دو سال مادرش نیز به سرنوشت مشابهی دچار شد.

اعدام بی پناه ترین ایرانی این سوال را مطرح می کند که گناه ولگردی و هرزگی یک انسان فقیر و بی پناه و راه گم کرده بزرگ تر است یا گناه جامعه ثروتمندی که برای فنا نشدن امثال سهیلا اقدامی نمی کند. قبح فسق و فجور سهیلا زشت تر است یا اینکه کسی در مناطق شمال تهران از شدت گرسنگی به تن فروشی روی آورد. و در نهایت وجود امثال سهیلای ولگرد و قاتل برای یک جامعه پرادعا و پر از مراسم پرریخت و پاش زشت تر است یا بی تفاوتی نسبت به اینکه در لابه لای کوچه پس کوچه های حوالی میدان تجریش، انسانی در اثر سرمای دی و بهمن چنان به خود بلرزد که برای نمردن از سرما و گرم شدن، هر شب را در خانه یی سپری کند. حال که از فقر و بی پناهی و به تعبیر برخی، استضعاف امثال سهیلا احساس گناه نکردیم، از گرسنه ماندن او در خیابان های پر از رستوران تجریش شرمنده نشدیم، و از اینکه جایی را نداشته تا شب های زمستان را در آن سپری کند. فرجام سهیلا قدیری و کودک پنج روزه اش ثمره یک بی عدالتی و یک ظلم غدار اجتماعی است که برای سر و سامان و پناه دادن به امثال سهیلا چاره یی نیندیشیده. اگر نگاه سنتی خشن و بی عاطفه سیاه و سفید جامعه خود را به تجربه دیگر جوامع متوجه کنیم، درمی یابیم بسیاری از کشورها راه حل هایی را تجربه کرده اند. کشورهای اروپایی مراکزی را دایر کرده اند که هدف از سازماندهی آن پناه دادن به کسانی است که برای مدت کوتاهی یا اساساً سرپناهی ندارند و بدون سرپناه فنا می شوند. حتی در کشور ثروتمندی همچون سوئد یا انگلیس زنانی که در اثر اختلاف خانوادگی از خانه فراری می شوند به مکان های تعریف شده یی هدایت می شوند تا آرامش بیابند و به زندگی عادی بازگردند.برای جامعه یی که مفتخر است هرساله در مراسم و مناسبت ها تعداد دیگ های بار گذاشته شده صدتا صدتا اضافه می شود و بسیاری از نهادها با یکدیگر رقابت می کنند، تامین زندگی دو هزار یا پنج هزار نفر امثال سهیلا هزینه و سازماندهی کمرشکنی محسوب نمی شود.

اعدام امثال سهیلا به عنوان نماینده فقیرترین اقشار آسیب پذیر که از یکی از دورافتاده ترین شهرهای غرب کشور به تهران پرتاب شده، کدام حس عدالت طلبی کجای نظام قضایی ما را اقناع می کند و پاسخ می گوید. آیا سهیلا قدیری شهروند دارنده شناسنامه کشور ایران به خاطر محرومیت و فلاکتی که کشید و نقل آن، اشک همگان را در دادگاه درآورد باید غرامت دریافت می کرد یا حکم اعدام. یک هفتادمیلیونیوم درآمدهای نفتی ایران که بالغ بر 735 میلیارد دلار می شود معادل 10 هزار و پانصد دلار یا 10 میلیون و 500 هزار تومان می شود. سهم سهیلا به عنوان عضوی از جامعه 70 میلیونی ایران با یک حساب سرانگشتی 10500 دلار یا 10 میلیون و 500 هزار تومان می شود. در شرایطی که بسیاری از اقشار جامعه ایران با تحصیل در آموزش و پرورش و تحصیلات دانشگاهی مجانی و با دریافت یارانه های بهداشتی، غذایی و دارویی بسیار بیشتر از 10500 دلار از سهم درآمد نفتی تسهیلات دریافت کرده اند، سهیلا به عنوان شهروند جامعه ایران هیچ گاه امکان بهره مندی از هیچ تسهیلات دولتی و ملی را نداشت. به همین لحاظ سهیلا به عنوان کسی که نتوانست از هیچ امکاناتی بهره مند شود، باید حداقل 10 میلیون و 500 هزار تومان سهم خود را از درآمدهای نفتی 30 سال گذشته دریافت می کرد. و نیز به خاطر محرومیت هایی که به آن دچار شد و عقب ماندگی و عقب افتادگی مضاعفی را بر او تحمیل کرد، مبالغ دیگری را نیز باید به عنوان خسارت دریافت می کرد.

به این ترتیب سهیلا با داشتن 10 میلیون و 500 هزار تومان امکان آن را داشت تا اتاقی را اجاره کند، کار شرافتمندانه یی را بیابد و شب ها از گرسنگی و زمستان ها از سرما به خود نلرزد. شاید او می توانست خانواده یی تشکیل دهد و لذت مادر شدن و همسر بودن را تجربه می کرد و نیز فرصت می یافت به جای کشتن فرزند دلبندش با شیرین زبانی و شیطنت های کودکانه او آرامش یابد. اما سهیلا به جای آرامش خانواده و همسر و فرزند، در فشار حلقه طناب دار آرام گرفت. حداقل او دیگر گرسنگی نمی کشد، از سرما به خود نمی لرزد و نگاه های هرزه را تحمل نمی کند. بی تردید در رحمت و غفران خداوند رحمان و رحیم آرامش یافته است.


زندگی دردناک یک زن ستمدیده: سهیلا قدیری با درخواست دادستان این هفته اعدام می‌شود


Wednesday, October 21, 2009

حبیب لطیفی دانشجوی محكوم به اعدام در اثر شكنجه به بیماری های مختلف مبتلا شده است

حبیب لطیفی ، دانشجوی كرد ، محکوم به اعدام ، بر اثر شکنجه مبتلا به چندین نوع بیماری خطرناک شده است اما از سوی مسئولین زندان سنندج از درمان وی ممانعت میشود. نامبرده که پیش تر بر اثر شکنجه ی نیروهای اطلاعاتی دچار خونریزی کلیه و بیماری برونشیت مزمن (بیماری عفونت ریه ها) شده بود ، نزدیک به 3 ماه است که دندان هایش عفونت کرده و اختلال جدی در دستگاه گوارش و معده ی نامبرده ایجاد شده است. این در حالی است که خانواده و وکیل نامبرده چندین بار به مسئولین زندان و دادگاه مراجعه کرده اما جوابی نگرفته و تا کنون نیز اقدامی در راستای درمان حبیب صورت نگرفته است.
پس از انتشار اخباری مبنی بر اجرای احکام اعدام زندانیان سنندج ، خطر اجرای اعدام این دانشجوی کرد و سایر همبندانش از جمله احسان فتاحیان ، افزایش یافته است.

۱۳۸۸/۷/۲۹



Monday, October 19, 2009

زندگی دردناک یک زن ستمدیده: سهیلا قدیری با درخواست دادستان این هفته اعدام می‌شود

حکم سهیلا قدیری که به اتهام قتل فرزند 5 روزه اش به اعدام محکوم شده است، با درخواست مدعی ‌العموم این هفته به اجرا در خواهد آمد.

به گزارش هرانا به نقل از کمیته گزارشگران حقوق بشر ، سهیلا قدیری به درخواست دادستان از سوی شعبه 71 دادگاه کیفری استان به اعدام محکوم و حکم صادره در دیوان عالی کشور مورد تایید قرار گرفته است. سال گذشته و پس از تلاش بسیار برای یافتن پدر طفل پس از صدور حکم با همکاری بی ‌وقفه پدر طفل (م.ق) برای نجات جان سهیلا، دادخواست اثبات رابطه زوجیت میان این دو به دادگاه خانواده تقدیم شد.

در نهایت دادگاه وجود رابطه زوجیت ایشان را به رسمیت شناخت و این به معنای آن است که طفل حاصل از این ازدواج از باب قاعده فراش، به آقای م. ق تعلق دارد و ایشان نیز به عنوان ولی دم شرعی و قانونی طفل 5 روزه با حضور در اجرای احکام دادسرای جنایی، گذشت خویش از اعدام سهیلا را اعلام و تسلیم اجرای احکام نمود.

بر این اساس، قاضی اجرای احکام جنایی نیز با صدور قرار توقف اجرای حکم در تاریخ 24 مهر 1387، پرونده را برای بررسی نزد معاون دادستان ارجاع کرد تا در صورت موافقت ایشان ، پرونده به لحاظ تصمیم گیری راجع به جنبه عمومی جرم به دادگاه تقدیم گردد.

مینا جعفری حقوقدان که وکالت پرونده را بر عهد دارد در خصوص موکلش چنین می‌گوید: سهیلا قدیری كه هیچ كس اسم واقعی، محل سكونت‌، سن و سال و در واقع گذشته وی را نمی‌داند در سن 16 سالگی برای جلوگیری از ازدواج اجباری از خانه پدری كه معلوم نیست كجاست فرار می‌ كند.

برای امرار معاش مجبور به تن فروشی در شهرهای مختلف می شود. بارها مورد تجاوز قرار می گیرد (حتی گروهی) در نهایت در اسفند ماه سال 83 در یك پارك در تهران با مردی كه همسر صیغه ای وی و پدر طفلی است كه او را كشته، آشنا شده و در حال گریستن بوده كه شوهرش متأثر شده و چون بی جا و بی پناه بوده ، او را به منزلش برده و در عوض سهیلا برای او در منزل كار می كند.

تمامی افراد محل گمان می ‌كردند كه این دو زن و شوهر هستند. یك بار تصمیم به ازدواج می گیرند كه با توجه به اینكه سهیلا به گفته خودش در هنگام فرار از خانه ،‌ شناسنامه اش را آتش می‌ زند تا نشانی از گذشته‌ اش نداشته باشد این امر غیر ممكن می شود. حدود 1 سال و نه ماه با هم زندگی می كنند.

با توجه به اعتیاد شوهر و برای اینكه بچه سالم به دنیا بیاید، سهیلا خانه را ترك كرده و در 7 ماهگی به بهزیستی پناه می برد (كه نه پناهگاه كه قربانگاهش بوده!) در آنجا به او توهین های زیادی از سوی مددجویان و نیز كادر پرسنل می شود و او را كه زن حامله ای بوده به شدت به كار وا می دارند و روسپی اش می خوانند. در نهایت 5 روز پس از وضع حمل ، طفل خود را با چاقو (كارد میوه خوری) به قتل می رساند.

خود سهیلا دلایل قتل را اینگونه می داند كه "اولاً بچه ام را به دلیل حرامزاده خواندنش می خواستند از من بگیرند و به فرانسه ببرند و وقتی شب چهارم كه آنرا به من دادند در وضع نامناسبی بود و می ترسیدم كه به دلیل آنكه هیچ كس نمی خواهد از او خوب مراقبت كند، آینده اش مانند آینده خودم شود. از سوی دیگر می خواستم بدانم جان آدمها از كجا خارج می شود تا بتوانم بعداً از تمام آدمهایی كه به من تجاوز كردند انتقام بگیرم."

مینا جعفری می‌افزاید: من در مرحله تجدید نظر خواهی پرونده (پس از مطلع شدن از این پرونده از طریق مطبوعات) وارد پرونده شدم. سهیلا به دلیل اینكه به هیچ كس اعتماد نداشت اسم پدر طفل را در دادگاه مطرح نكرد. پس از 2 بار ملاقات حضوری با او بالاخره توانستیم نام و آدرس پدر طفل را از او بگیریم.

به محل مراجعت كردیم . پدر طفل می گفت كه خیلی دنبال سهیلا بوده اما نمی دانسته باید چكار كند و مایل است هر كاری برای نجات جان سهیلا بكند. در لایحه تجدید نظر خواهی خود ، به این موضوع و اینكه سهیلا پس از زایمان دچار سایكوز یا همان جنون پس از زایمان شده اشاره كردیم اما متاسفانه پزشكی قانونی كشور این بار هم سلامت عقل سهیلا راتایید كرد با وجودی كه همه در زندان به عدم سلامت عقلی وی اذعان دارند.

در نهایت برای توقف حكم مجبور به تقدیم دادخواست رابطه زوجیت در دادگاه خانواده شدیم كه مورد پذیرش قاضی قرار گرفت و اكنون نیز پرونده اثبات نسب وی مطرح شده و درحال رسیدگی است.

خانم جعفری در پایان به این نکته اشاره می‌کند که متأسفانه معلوم نیست با وجود شاكی خصوصی و گذشت وی، دادستان چگونه تقاضای قصاص دارد؟

برگرفته از: هرانا ؛ خبرگزاری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران




Painful life of a oppressed woman


Execution sentence for Soheila Ghadiri for murdering her (female) 5-day old baby, by public prosecutor's request this week will be implemented.
Hrna reports quoting the Human Rights Committee, Soheila Ghadiri by prosecution's request from the Penal Court Branch 71 sentenced to death and the sentence in the Supreme Court has approved.
Last year, after many attempts by the child's father after the verdict with uninterrupted child's father (M.Q) to save Soheila, suits parity relationship between the two of them has been proved was dedicated to family court.

Mina Jafari lawyer that the case law of the covenant regarding such her client said: Soheila Ghadiri (whom no one knows her real name, residence, age and her past) when she was 16 years old to prevent forced marriages, escapes from her father's house.

For living she was forced prostitution in different cities. She was repeatedly raped (even as a group), Finally in Esfand 83 (March 2004) in a park in Tehran while she was crying mets a man whom became his wife of a concubine & father her child whom she killed. He was affected for her crying. and because of the unwarranted and shelterless, he took her at his home and instead Soheila works at home.

All the people of neighbourhood thought the two are husband and wife. One time they decided to marry but according to Soheila said herself when running away from home, she fired her birth certificate to have no record from her past. About 1 year and nine months they lived together.

Because of her husband addiction and for her child to be born healthy, Soheila leaves the home and for taking shelter, she refuged Behzisti (Where was not her shelter, it became her hell). In there while she was pregnant the personel & workers always insulted her by calling her as a prostitute. Finally, 5 days after birth, with a knife (fruit knife) brings the murder.

Soheila gave her reasons for killing "firstly because of calling my child bastard, they wanted to take the baby & send her to France and when they gave me her the fourth night when I saw that she was in poor condition. and because I was afraid noo one can be good to take care of my child, her future will be like my future. On the other hand I wanted to know how to kill those people who raped me later to get revenge."

Jafari Mina adds: I appeal stage policy file (after being informed of the case through the press) was compiled file. Soheila trusts no one because it did not name the court to consider the child's father. 2 on the Appointment she could tell finally name and address of the child's father.

The child's father said that he was looking for Soheila but didn't know what to do and want to work for every deed to save Soheila.

Ms. Jafari at the end of this point said "unfortunately it is not clear that by recognizing private plaintiffs, and his forgiveness, how the prosecution demands for retribution?"

Source: Agency of Human Rights Activists in Iran

Sunday, October 18, 2009

واقعیت تلخ یا شیرین

واقعیت همیشه (بیشترین هنگام) آنگونه نیست که ما تصور میکنیم. ممکن است واقعیت تلخ یا شیرین باشد.
اگر واقعیت را شیرین یافتید، در حفظ و بهبود آن کوشش کنید وگرنه به آسانی آن را از دست می دهید.
اگر واقعیت را تلخ یافتید، بهتر است تلاش کنید تا واقعیت را به سوی حقیقتی بهتر نزدیک کنید وگرنه واقعیت از همین هم که است تلخ تر می شود.
اگر در زندگی فقط خودتان را در نظر بگیرید، به واقعیت شیرین هرگز دست نمی یابید.
اگر در زندگی دیگران را هم در نظر بگیرید، واقعیت شیرین تر از آن چیزی می شود که می توانستید تصور کنید.
اینها واقعیت است که هوس، شما را از درک آن جدا کرده است.
اگر واقعیت شما شیرین بود، واقعیت را شیرین تر کنید تا واقعیت، هم برای خودتان و هم برای دیگران، شیرین شود.
اگر واقعیت شما تلخ بود، واقعیت را به واقعیتی شیرین نزدیک کنید تا واقعیت واقعاً شیرین شود.
اگر واقعیت دیگران را تلخ کنید، مطمئن باشید که بزودی دیگران هم واقعیت زندگی شما را، تلخ می کنند.
اگر واقعیت دیگران را شیرین کنید، مطمئن باشید که دیگران هم برای شیرین کردن واقعیت زندگی شما، تلاش می کنند.

Friday, October 16, 2009

حامد روحی نژاد زندانی محکوم به مرگ : دستگیر شدم تا در آینده، قربانی نتایج انتخاباتم کنند


حامد روحی نژاد، زندانی جوان و بیماری است که بسیار پیش از انتخابات توسط نیروهای امنیتی به اتهامات واهی بازداشت می شود.
به گزارش هرانا ، این زندانی با بروز اعتراضات گسترده مردمی پس از انتخابات در ایران از سوی دستگاه امنیتی انتخاب و با وعده و تهدید مجبور میشود نمایشی را در مقام مجرم در دادگاههای حوادث پس از انتخابات ایفا کند که نهایتاً منجر به صدور حکم اعدام برای وی می شود، نامبرده با ارسال نامه ای به مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران از فریب خوردن و قربانی شدن خود در یک سناریوی امنیتی خبر می دهد. نامه مورد اشاره عیناً در پی می آید :

اینجانب حامد روحی نژاد فرزند محمدرضا که در شعبه 28 دادگاه انقلاب به اعدام محکوم شده ام، شرحی از زندگی و وضعیت خود را در پی مینویسم.

وقتی زندگی در کوچه پس کوچه های جنوب شهر تهران، چیزی نیست که بتوان آن را انکار کرد و آنهم با حقوق ناچیز پدری که با سختی بیش از حد و حصر برای تهیه لقمه ای نان از صبح علی الطلوع تا آخر شب به سخت ترین کارها تن در می داد، تا حدی که گهگاه قادر به دیدن روی پر از درد پدر نبودیم.

گذران بزرگ شدن در میان کودکانی که همگی در فقر و نداری، آه در بساط نداشتند، خاطره ای نیست که بتوان آن را از ذهن پاک کرد، اما سخت تر از آن، سخت تر از همه این وقایع، دستان ترک خورده مادری بود که با آب سرد به شستشو مشغول بود اما خم به ابرو نمی آورد و تمام هم و غمش این بود که کوچکترین سختی در زندگی به ما وارد نشود و با نوازش ها و بوسه هایش، بار ناملایمات و نابرابری ها را به جان میخرید و برای من نیز شرم و عذاب آورترین روز، روز پدر و یا روز مادر بود که تمام کوچه ها و خیابان ها را به دلهره میگذراندم تا که شاید با پولی ناچیز که آن هم از خودشان قرض گرفته بودم، برایشان هدیه ای کوچک تهیه کنم.

بار فقر و سختی های یک خانواده کارگر از سویی و ابتلا به "بیماری ام اس" و مخارج طاقت فرسای آن، مرا به آنجا سوق داد که برای رهایی از این همه سختی، راهی خارج از کشور شوم. تا باری گرانتر از غم نان بر دوش خانواده نگذارم و خرج مداوا را بر آنها تحمیل نکنم.

برای رفتن به اروپا یا آمریکا راهی سفر شدم، متاسفانه سر از عراق درآوردم، قاچاقچیان انسان، همه پولم را گرفتند. در اربیل 4 ماه در زندان ماندم. سپس آزاد شدم و به ناچار در یکی از رستورانهای آنجا شروع به کار نمودم و شب و روز کار کردم تا بتوانم پولی فراهم کنم اما شدت بیماری و آوارگی در غربت دوباره مجبورم کرد به ایران بازگردم، البته برگشتن من کاملا قانونی و با هماهنگی وزارت اطلاعات بود.

بعد از بازگشت به "اطلاعات" رفتم و همه داستان سفر را گفتم و آنها هم بعد از شنیدن به من گفتند، "تو مرتکب هیچ جرمی نشده ای و میتوانی به دانشگاه بازگردی"، اما متاسفانه ده ماه بعد یعنی در تاریخ 14 اردیبهشت 88 دستگیر شدم تا در آینده قربانی نتایج انتخاباتم کنند.

در مدت بازداشت در بازداشتگاه 209 اوین، حدود 40 روز انفرادی و احاطه شدن در یک چاردیواری، جز خواندن قرآن و نهج البلاغه و یاد خدا، هیچ چیز نمی توانست مانع پیشرفت بیماری ام شود، علیرغم وعده های بازجو و همیارانش، آنچنان به شکنجه و مرگ تهدید میشدم که گویا جزای خروج از کشور تنها مرگ است، شدت فشارها در آن حد بود که در برهه ای از دوران بازداشت، سمت راست بدنم تقریباً 80 درصد از حس خود را از دست داده بود و من افلیج زمان را سپری میکردم، که البته چشم راستم به همین صورت مقدار زیادی از بینایی اش را از دست داد، اما در هر صورت به خواست خدا حس دست و پا و بدنم تا حد زیادی بازگشت اما تاری چشمم کماکان به قوت خود باقیست و مشکل بینایی ام مانع از روئیت صحیح دور و برم میشود. در این مدت با عجز و لابه، التماس و همینطور با نوشتن درخواست و نامه از رئیس و همچنین پزشک بازداشتگاه خواستم وضعیت من بررسی شود، کوچک ترین پیگیری در مورد من صورت نگرفت و نه تنها چنین نکردند بلکه با همان وضعیت فلاکت بار و لنگان لنگان مرا به دادگاههای علنی بردند و حتی در این وضعیت روحی و جسمی بسیار بد از تماس تلفنی و ملاقات با خانواده ام محروم بودم بطوریکه حتی از زندانی بودن در عراق و شکنجه شدید شدن در آنجا برایم هولناک تر بود. اما سخت ترین دوره بازداشت زمانی بود که صدای گریه مادران دربند برای دوری از فرزندانشان و هق هق پدران که مدتها بود از بوسیدن فرزندان خود محروم بودند به گوش می رسید.

یک روز پس از پایان انتخابات، تازه فهمیدم که انتخابات برگزار شده، بی خبر از فضای بیرون و در دریای خروشان اعتراضات مردمی با وعده و وعید مرا به جلسات دادگاه معترضان به نتایج انتخابات بردند، در حالی که هیچ ربطی به انتخابات نداشتم. اما بنا به خواست بازجویان اطلاعات و برای اینکه حق حیات و زندگی ام را از آنها بگیرم در دادگاه حاضر شدم و خواسته های آنها را بر کاغذ آورده و بعنوان اعمال خودم ثبت نمودم.

اما امروز بعنوان یک زندانی سیاسی اعلام میدارم که عضو هیچ گروه و حزبی نبوده ام و هیچ ارتباطی با انتخابات ریاست جمهوری نداشته ام، هرگونه وابستگی را به جریان موسوم به نام انجمن پادشاهی رد نموده و اتهامات وارده را بر خود را کذب محض میدانم.


حامد روحی نژاد

زندان اوین


برگرفته از: هرانا ؛ خبرگزاری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران