Thursday, April 24, 2008

ما شصتی ها به متلک عادت کردیم


برگرفته از: الف با

نمی دونم می خونید یا نه، اصلا نمی دانم منتشر هم می شود یا نه، مطمئنم نه به شهرت متلک پرانی گردبادم نه خواندنی بودن خوابگرد. اما بد ندیدم به عنوان دهه شصتی از خودم دفاع کنم. از چه؟ از اینکه چه گورا را نمی شناختیم؟ از اینکه از جنگ متنفریم؟ از اینکه معنی عاشورا و والفجر یک تا هزار را نمی فهمیم؟ از کجا بگم؟ تعریف کنم که دم ما گرم که نسل فست فودیم؟ ایول که با فیلم زهره روی موبایلمان حال می کنیم و خلوتمان را پر می کنیم. نه برادران بزرگ دهه پنجاهی من. من متولد دهه شصتم، متولد سال ۶۱، یک ماه بعد از تولد من خرمشهر آزاد شد، یک ماه بعد از زمانی که می توانست شر آن جنگ لعنتی تمام شود اما نشد...من نمی فهمم ما تا کی باید متلک های دهه پنجاه و چهل و سی و بیست و کوفت و زهرمار را بخوریم؟ مگر ما چه کرده ایم؟ به جز اینکه دلمان خواست زندگی کنیم. می دانید گناه ما دهه شصتی یا به قول شما شستی ها چیست؟ اینکه راه به قول خودتان آرمانی را نرفتیم. حافظ آرمان شما نبودیم. اهل شهید و شهادت نبودیم. مگر ما چه خواستیم؟ خواستیم زندگی کنیم. محرم بشود سیاه بپوشیم و سینه بزنیم، عید بشود بزنیم و برقصیم. فرق ما در خواستن بود و شما در نخواستن. شما در هوا بودید و ما در زمین. شما یا سیاه بودید یا سفید، اما ما رنگی بودیم.با حزب الهی های مارکسیست کاری نداریم، تکلیفمان با شعارهای تمسخرآمیز چپ اسلامی روشن است. اما سید خوابگرد عزیز که جزو اولین وبلاگ هایی بودید که ثابت می خواندمتان. ما به اندازه شما معروف نیستیم. ما به قول فواد زیادیم، یا شاید خیلی زیاد. می خواهیم آزاد باشیم، اهل قید و بند نیم فاصله ها نیستیم. می دانید چرا؟ چون قبل از شما چوب دهه چهلی ها را خورده ایم در مدرسه و دانشگاه، حالا هم که بزرگتر شدیم متلک دهه پنجاهی را می شنویم. سید عزیز! ما دلمان می خواهد زندگی کنیم، زندگی. می دانید یعنی چه؟ یعنی اینکه لازم باشد س / ک.ث داشته باشیم، به وقتش برقصیم، موقع خودش اهل دعای جوشن باشیم و هیات امام حسینمان هم به راه. ما دهه شصتی اهل مظلوم بازی نیستیم، اهل حقیم، حق خودمان را هم می خواهیم. حقی به اندازه جوان آمریکایی و هلندی و فرانسوی. شما گیر شلوار جین بودید؟ مگر الان ما گیر چکمه گشت ارشاد را نمی خوریم؟ لطفا از دماغ فیل پایین بیایید. ما برای شما احترام قائلیم اما شما ما را بچه می دانید، چون ما عشق های مالیخولیایی رضاهای کیمیایی را درک نمی کنیم... پدر و پسر بازی تمام شد، دوران آزادی است، اگر پایه اید بسم الله اگه نه، در همان عشق مالیخولیایی کیمیایی بمانید، امیدواریم بیدار شوید. بگذارید محترمانه بگویم، اینقدر ما این متلک ها را شنیده ایم که بهمان مسجل شده نسل پنجاه نسل عقده های فروخفته ای است که حالا خیلی از آرزوهایش را در دهه شصتی ها می بیند، شرمنده، تقصیر ما نبود، خودتان کردید. تو رو به همان شهدایتان که دائم چوب نامشان بر سر ماست، دست از سر کچل ما بردارید، ما از موضوع انشای فلسطین و شهادت و مرگ و جنگ خسته ایم. ما می خواهیم زندگی کنیم، زندگی. تو را به خدا بفهمید. ما دنبال واقعیت هستیم و حقیقت. حقیقت می گوید نیویورک آمریکا و آمستردام و لندن جای بهتری برای زندگی است تا کوبای کاسترو و ونزوئلای چاوز دزد ایران.بیخیال، ما به متلک عادت کرده ایم، مثل تحقیر و توهین و تهمت و خیلی چیزهای دیگر...

No comments:

Post a Comment