Showing posts with label Wisdom. Show all posts
Showing posts with label Wisdom. Show all posts

Tuesday, April 19, 2016

وندیداد: چنین نگفت زرتشت

واژهً وندیداد پارسی شده واژه "وی دَاِوَه دَاتَه" اوستایی (وی دیو داد) یعنی قانون ضد دیو است. در یَسنای هفتاد ویک بند پنجم ویسنای بیست وپنج، بند ششم وسروش یشت هادُخت از دو قانون به نام " داتام ویدی وام" به معنی قوانین ضد دیو که همان وندیداد است و "داتام زَرَه توشتریم" یعنی داد زرتشت یا قانون زرتشتی نام برده شده است که قوانین نخستین را مربوط به زمان پیش از زرتشت و داد بعدی را به زمانِ پس از آن پیام آور می داند.

از این روی قوانین وندیداد را نمی توان داد زرتشت یا آموزش های دین زرتشتی دانست بلکه باید آن را به نخستین گروه های آریایی که مخالف دیو پرستی بودند نسبت داد که پیش از پیدایش بینش زرتشت، آنان پیشوای اندیشه وباور مردم ایران بودند. آنها دیوان یا پروردگاران بد را در برابر اهوراها " اهورانیش"، پروردگارانِ نیک قرا داده بودند. 

دکتر پرویز رجبی این نسک را چنین بیان می کند: " ویدودات، که به غلط به وندیداد شهرت یافته و امروز اغلب به همین نام خوانده می شود، یکی از بخش های متاخر اوستا است و کوچک ترین ارتباطی به زرتشت ندارد. روشن نیست که چرا این کتاب در زمان ساسانیان، و یا حتا اشکانیان، بخشی از اوستا به شمار آمده است. 

روح وفضای حاکم بر وندیداد، نه تنها پیوندی با زرتشت وجهان بینی او ندارد، بلکه جابه جا از بینش زرتشت فاصله می گیرد وحتا گاهی این بینش را زیر سوال می برد. زیرا در این کتاب به سختی می توان سخنی یافت که بتوان با آن به کمال وکرامت انسانی اندیشید. وندیداد را شاید بتوان آیینه تمام نمایی دانست که در آن فرمانروایی مذهبی پلید ساسانی منعکس است. شاید هم این کتاب تالیف بدهنجاری است که ساسانیان آن را به ارث برده وآن را مناسب سیاست مذهبی خود یافته وتکمیل کرده اند..." (هزاره های گمشده، رویه130) 

پس از زرتشت با اندیشه او دیو پرستی نکوهیده وکاری ناشایست معرفی شد و به جای آن برای نخستین بار یکتا پرستی سفارش شد و درجهان گسترش یافت. به این ترتیب این گروه نیز به دین زرتشتی در آمدند. از آن پس خود را "مَزدَه یَسنُو زَرَه توشتریش وی دیو و اهورَه تکه اِشُو" یعنی مزدا پرستان زرتشتی، پیروان کیش اهورایی و مخالف دیو پرستی نامیدند. 

پس از گرد آوری قوانینی که پیش از زرتشت رواج داشته است، دوباره مُهر زرتشتی بر آن زدند تا اعتبار تازه وبیشتری درباور مردم داشته باشد. به این شکل که هر فصلی از وندیداد را با عبارت "زرتشت از اهورامزدا پرسید" آغاز کردند و در پاراگراف بعدی با پاسخی که از اهورامزدا دریافت شده بود به صورت "چنین گفت اهورامزدا" ؛ نوشته وندیداد تنظیم گردیده و به عنوان پیامی از طرف زرتشت به مردم سفارش شده بود. در صورتی که در هیچ بندی از گات ها که سروده های زرتشت است، چنین عبارت و آموزه هایی با این ساختارکه پرسش وپاسخ باشد به چشم نمی خورد. به عبارتی دیگراین شیوه، ترفند نویسندگان وگردآورندگان ادبیات اوستایی گوناگون وبه دور از اندیشه زرتشت بوده که تصمیم داشتند تا با آن وسیله نوشته وباورهای قدیم خود را به دین زرتشتی نسبت دهند.

نیبرگ خاور شناس سوئدی باوردارد که دین زرتشت ابتدا در میان قوم ماد و سپس در بین قوم پارس گسترش یافته باشد. ازآثار برجامانده چنین بر می آید که مغان قوم ماد با کنجکاوی بسیار و نگرش سیاسی خود، هنگامی که ازسوی آیین زرتشت متوجه خطر شدند به زودی خود را از هواداران متعصب دین زرتشت معرفی کردند و از آنجا که مغان در میان اقوام وقبیله های ماد آن زمان درجایگاه پیشوای دینی قرار داشته و برگزاری مراسم آیینی را خودشان انجام می دادند و آن را پُشت درپشت به ارث برده بودند، گرایش آنان به اندیشه زرتشت از نظربرداشت و دید مردم، طبیعی جلوه کرده بود.

به این ترتیب سیاست وپیش بینی مغان درست بود زیرا آنان در دین جدید پاگرفته در سرزمین ایران، جایگاه و موقعیت پیشین خود را همچنان حفظ کردند وبه تدریج تمام باورها، سنت ها، آداب ورفتارخود را به نام آموزش های زرتشت به دین تازه وارد کردند. به این شکل دین زرتشتی وآموزه های پیام آورآن در راه گسترش وتغییرات پس از آن تحت نفوذ مُغان قرار گرفت. 

در نتیجه ویژگی های شادابی، واقع بینی، تازگی و معنوی از آن گرفته شد و به تدریج احکام بدوی دشوار، اصول خرافاتی مغان، قوانین خشک و سخت آیینی که در بسیاری از موارد نیز غیر عملی بودند را با این شیوه به دین زرتشت وارد کردند. 

از آنجا که بینش زرتشت با خرافات، ساحری وجادوگری موافق نبود، ستایش پریان و قربانی کردن را نداشت بلکه بهترین پرستش ونیایش را کار و کوشش و آباد ساختن جهان در هر اموری می دانست بنابراین جایگاه انسان با جلوه دیگری نمایان شد و قوانینی برقرار گردید که به موجب آن نیرو وکارآیی کاهنان وجادوگران سست گردید به گونه ای که دیگرنیازی نبود تا نیروهای انسانی را مهار کنند واز راه خرافات و پندارهای نادرست دسترنج انسان و ثمره کار وکوشش او را در اختیارگیرد. 

زرتشت، پارسایی و پرهیزگاری را جایگزین تزویرو مردم فریبی کرده بود، به انسان آزادی اراده وگزینش سفارش کرده بود وجایگاه ارزشمندی برای اندیشه وخرد در نظر داشت.

با اینگونه رفرم های بینش زرتشت، پس از چندی مغان قوم ماد نیز با تحریف آموزه های او ومخلوط کردن آن با پندارهای خرافی پیشین، آسیب فراوانی برپیکر فرهنگ نوپای زرتشت وارد کردند. مغان به دلیل تاثیرزیادی که در زندگی معنوی وباورهای مردم آن زمان داشتند. اندیشه های وندیداد را جنبه تقدس دینی بخشیده و رنگ زرتشتی دادند و از آنجا که طایفه مغان در همه امور زندگی حق دخالت واظهار نظرداشتند باورها و قوانین وندیداد نیزبرای مدتی دوباره فراگیر شد. به ویژه موبدان دین زرتشت نیزتا سده ها پس از آن نمی دانستند که مُغان چگونه به حریم دینی آنان وارد شده وبه بینش وجایگاه فلسفی زرتشت آسیب رسانده اند. 
نفوذ و قدرت مغان ماد تا اندازه ای بود که در زمان ساسانیان کشور ماد و به ویژه ایالت آتروپاتن (آذربایجان) را کشور مغان می نامیدند. 

پس از سده ها وزمانی که دانشمندان اروپایی به پژوهش در اوستا روی آوردند، برخی از ادبیات اوستایی به ویژه وندیداد نیز بررسی وبرگردان شد وشوربختانه آن را به نادرست در ردیف سخنان پیامبر ایران و دین زرتشتی در آوردند. 

در حالیکه هیچ مناسبت وشباهتی به گات ها، سروده های زرتشت ندارد. وندیداد دارای بیست ودو بخش است که هرفصل آن نشان دهنده گوشه ای از باور و قوانین مردم روزگاران گذشته است که بسیاری از آن دارای ارزش زیادی برای پژوهش بیشتر در زندگی ایرانیان باستان است.

1- نخستین فصل وندیداد مربوط است به مهاجرت آریا ها از میهن اصلی شان آریاویج و پیمودن شانزده شهر یا استان خاوری ایران مانند سُغد، مرو، بلخ، نسایه، هرات، کابل، هورغانج، گرگان، رخج، هلمند، ری، چخرم، گیلان، دیلم، پنجاب ورنگا؛ انگیزه این مهاجرت را بند چهارم از این فصل، پیش آمد دوره آخرین یخ بندان زمین می داند که به تدریج هوای خوب آریاویج تبدیل به هوای سردو یخ بندان شده چنانکه ده ماه در سال زمین از یخ و برف پوشیده شده بود و بیش از دو ماه سال هوا ملایم نبود. همچنین این فصل از وندیداد پژوهشگررا متوجه ثنوی بودن باور های دینی آن مردم و گردآورندگان تاریخ یاد شده می سازد که مربوط به زمان های بسیار پیش از زرتشت می شود. 

2- فصل دوم مربوط است به دوران پادشاهی جمشید پیشدادی که از شاهان مشترک هند و ایرانی بود. جمشید در ایران به "جم" و در هند به نام " یَم" معروف است در این فصل از هوای معتدل و نیک آریا ویج و آبادانی و سر سبزی آن پیش از یخ بندان بزرگ سخن گفته شده است. زمین چنان خوب و هوا مناسب شده بود که انسان برخی از جانوران را اهلی کرده وتعدادشان رو به افزایش گذاشتند، چنان که جمشید ناگزیر شد به سبب تنگی جا سرزمین های جنوبی را به تصرف در آورد. این پیشروی در سه مرحله و هر مرحله پس از هر سیصد سال انجام گرفت که مهاجرت هند و اروپاییان نیز یکی از آن مراحل بود. بند بیست و دو از حادثه یخ بندان و ساختمان قلعه معروف به "وَرجَم کرد" در سه طبقه هر یک برای نگهداری انسان و حیوان و نباتات به ترتیب سخن می گوید بنایی همانند به کشتی نوح بوده و نخستین ریاست این قلعه به اروتدنر واگذار گردید که معلوم نیست این شخص پسر زرتشت یا شخص دیگری بوده اما همزمان بودن شاه جمشید با پسرزرتشت پذیرفته نیست. باز در بند چهل و دو این فصل از مرغی به نام"کریش پَتان" یاد شده است که شبیه کبوتر است و توانست قسمت خشک زمین را با پرواز خود و آوردن شاخه ای از سبزی به نوح اگهی دهد. 

3- در فصل سوم، از بهترین و بدترین جای زمین سخن رفته است. وندیداد بهترین جای را مکانی می داند پر از آب، درخت و چراگاه که مردان پارسا با خانواده خود به نگهداری گاو، گوسفند، آتش و سگ مشغولند و بدترین جای زمین را شوره زار و خاک بی آب و علف می داند. 

4- فصل چهارم از انواع عهد و پیمان و گناه عهد شکنی و پاداش عمل، ضرب و خراش، قتل و نقص عضو سخن می گوید. در بند چهل و چهار لزوم تحصیل کردن، مال و دارایی حلال، ازدواج کردن و داشتن فرزند نیک و زمان تحصیل اشاره شده است و به دنبال آن در بند چهل و هفت گفته شده است هر آینه مرد زن دار بر مرد بی همسر برتری دارد و کسی که عمدا از زناشویی، داشتن فرزند و خان و مان سر باز زند گناه کار است. 

5- فصل پنجم درباره انواع نجاسات و لزوم دفن موقت مردگان به هنگام یخ بندان سخت و لمس نکردن مرده و رعایت پاکیزگی است...در بند بیست و هشت از سه طبقه مردم یعنی پیشوایان، ارتشیان و کشاورزان یاد شده و نشان می دهد که طبقه چهارم یعنی پیشه وران هنوز به وجود نیامده بودند. برابر قانون وندیداد جسد مرده چون رو به فساد و گندیدن می رود، ناپاک است و کسی که دست به آن زند وظیفه دارد تن و جامعه خود را برابر آیین بشوید و پاک سازد همچنین زنان دشتان و یا زنانی که بچه مرده زاییده اند و نیز زنان زایمان کرده پس از مدت معین با غسل و طهارت پاک خواهند شد. و می توانند با اهل خانواده معاشرت کنند. 

6- فصل ششم چگونگی پاک کردن زمین، آب آلوده، دفع کثافت و کیفر کسانی که آن را رعایت نکردند و سبب گسترش بیماری ها شده اند بحث می کند. 

7- فصل هفتم درباره پاک نگه داشتن لباس، غله، هیزم، علف و ابزاری که در تماس با مُرده انسان یا حیوان قرار داشته است گفتگو شده است. نکته مهم در این فصل پاکیزه کردن ابزار آلوده است که با سه ماده سفارش شده آن زمان یعنی شاش گاو، خاک و آب که آنها را سه شور نیز می خوانند از کارهای ضروری بوده است. یاد آوری می شود که در پزشکی قدیم هند، ایران، یونان و مصر استفاده از ادرار انسان و حیوانات برای گند زدایی و دفع زهر حشرات رایج بوده است. 

8- فصل هشتم وندیداد در چگونگی پاکیزه کردن و ضد عفونی کردن کلبه، خیمه و جایگاهی که انسان یا حیوان در آن مُرده باشد به وسیله دود دادن با گیاهان مخصوص می باشد. بند یازده آن به پاکیزه کردن مرده کش و ابزاری که با مرده تماس داشته مربوط است. از بند سی و شش تا چهل و دوفصل هشتم، از فحشا و بی بند و باری جنسی نام برده است و به شدت آن را نهی کرده است. بند سی و هفت از یک نوع غُسل یا پاکیزگی به نام "بَرشنوم" یاد شده که عبارت از شستشوی تن از فرق سر تا کف پا به روش ویژه ای بوده که دیگر در هیچ جای بدن گمان آلودگی نباشد، این روش هنگامی انجام می شده که شخص با جسد انسان یا جانور مُرده ای که پر از چرک و خون یا مرطوب بوده تماس داشته اشت. 

9- در فصل نهم وندیداد از یک نوع دیگر برشنوم که نُشوه نام داشته اشاره می شود، به هنگام فراگیری بیماری واگیردار مانند وبا، طاعون، آبله و مخملک اگر شخص با مُرده ای با آن بیماری درگذشته باشد، درتماس باشد لازم است تا روش بَرشنوم برایش صورت می گرفت که شبیه قرنطینه امروزی بوده با مقررات بیشتر و شیوه شدیدترکه در زمانی به مدت نُه شبانه روز انجام می گرفته است. در این نوع پاکیزگی چنانچه مسافری از شهری که بیماری درآن شیوع داشت می خواست به شهر دیگری وارد شود ابتدا او را درمکان ویژه ای بیرون از دروازه شهر به نام نشوه خانه نگه می داشتند، لباس و لوازم او را با گیاهان مخصوص دود داده آنها را پاک کرده سپس بدن او را نیز با روش ویژه ای به مدت نُه شبانه روز از بیماری پاک می کردند. 

10- درفصل دهم از نیایش ودعا های لازم که شخص غُسل گیرنده باید پس از پاکیزگی با دست های بر افراشته دو بار، سه بار یا چهار بار تکرار کند گفتگو شده است. جالب اینکه بیشتر این نیایش ها از بخشهای گوناگون یسنا برگزیده شده است زیرا مُغان می خواستند رسوم و آداب خود را با نیایش های اوستایی هماهنگ کنند تا نظر زرتشتیان را جلب کنند. 

11- فصل یازدهم وندیداد در بر گیرنده چگونگی پاک کردن آب، زمین، درخت، خانه، مردان و زنان و تمام آفریده های نیک است که باید همراه با سرودن بند های مقدس اوستا مانند اشم وُهو، یَتا اهو، کِم نا مَزدا و دیگر قطعات یسنا انجام گیرد. 

12- فصل دوازدهم زمان احترام و گرامی داشت روان درگذشته هر یک از افراد خانواده را تعیین کرده و آن را به نام مدت خانه نشینی یا اقامت در خانه و بازدید نکردن از اشخاص می داند که برای پدر و مادر شصت روز، برای پسر و دختر سی روز، برای برادر و خواهرنیز سی روزمی باشد. 

13- در فصل سیزدهم وندیداد از انواع سگ یعنی سگ گله، سگ ایل، سگ محله، سگ آبی و سگ خار دار(خارپشت) گفتگو شده و نگهداری آنان را از کارهای پر ثواب می دانستند. 

14- در فصل چهاردهم شخص در برابر کشتتن سگ آبی علاوه بر کفاره ای که باید بپردازد وظیفه دارد که تعداد زیادی مار، قورباغه یا حشرات زیان آور دیگر مانند پشه را نابود کند. بند پانزدهم این فصل اشاره به تنها جهیزه ای کرده است که هر دختر باید به خانه شوهر ببرد وآن گوشواره ایست که بر گوش دارد. شاید اشاره به زندگی ساده و بی تکلف مردمان زمان وندیداد بوده است. 

15- فصل پانزدهم وندیداد اشاره به گناهان بزرگ و کبیره از نظر دینی و اخلاقی دارد، وچگونگی توبه کردن و کفاره دادن گناهکاربیان شده است. 

16- فصل شانزدهم درباره زنان دشتان و رعایت پاکیزگی و غسل آنان و احتیاط های لازم در زمان ناپاکی و گناه آن سخن رفته است. 

17- درفصل هفدهم چگونگی برطرف کردن موی سر وتن وناخن ودفع آن به منظور جلوگیری از ناپاکی آمده است. 

18- فصل هیجدهم به پیشوایان دینی سفارش شده که پیش از فرا گرفتن اوستا های بایسته وشیوه درست انجام مراسم آیینی، به برگزاری آیین ها نپردازند در غیراین صورت فریبکارخواهند بود. بند پانزدهم از این فصل به اهمییت پرورش ونگهداری خروس در خانه اشاره می کند که برای آگاه شدن از اوقات شب وروز وساعت های معین برای انجام کارهای دینی و روزانه نیاز بوده است. بند چهل مربوط به گناه کسی است که ایستاده ادرار می کند و بند پنجاه و چهاربه گناه سدره پوش نشدن پس از رسیدن به سن پانزده سالگی اشاره دارد. 

19- فصل نوزده وندیداد اشاره می کند که بهترین حکومت آن است که از درویشان و ضعیفان پشتیبانی کند. بند سه از این فصل به کوشش اهریمن و دیوان برای فریب دادن زرتشت و شکست خوردن آنان اشاره دارد، بند پنج مربوط به ظهور سوشیانس از مشرق ایران و بند نه تا هفده ستایش زروان اکَرَنَه ( زمان بی پایان) است. بند بیست و ششم لزوم تبلیغ دین و جواز ارشاد به دیگران را اعلام می کند. بند بیست ونه شامل رسیدن روح به پل چینود در بامداد روز چهارم پس از مرگ و داوری او در دادگاه الهی می باشد. بند سی و نُهم، نام هفت کشور روی زمین را بیان کرده و در بند چهل و سه نام برخی از دیوان مخالف با امشاسپندان آمده است. 

20- فصل بیستم ازنخستین پزشک آریایی به نام "اترت" وچگونگی درمان بیماری توسط او یاد شده که به وسیله داروهای گیاهی، مواد معدنی و عمل جراحی بیماران را نجات می داده است و به انواع بیماری ها نیزاشاره شده است. 

21- در فصل بیست و یک از وندیداد، نیایش و درود به موجودات نیک پروردگار چون زمین، آب، باد، باران، سپیده دم، شامگاه، دریا، ستارگان و خورشید آمده است. بند پنج سفارش به مردان و زنان است که هنگام طلوع خورشید بایستی بپا خیزند، خانه خود را پاک و پاکیزه کنند سپس به کار روزانه خود بپردازند تا تندرست و نیرومند شده و صاحب فرزندان خوب و بسیار گردند ودر پایان بهشت را برای خود فراهم سازند. 

22- در فصل بیست و دوم مانند فصل اول باور به ثنویت و زروان پرستی توسط نویسندگان وندیداد به خوبی آشکار است و از هورمزد و اهریمن که از عقاید بنیادی پیروان آن کیش ها بوده نام برده شده است. این گونه پندارها پیش از پیامبری زرتشت رواج داشته و تا پایان حکومت ساسانی نیز باقی مانده که پس از ساسانیان، پیروان آن آیین به نام جبری ودَهری معروف شدند وشماری ازسربازان، افسران و بزرگان ایران تا هنگام حمله اعراب، زروان داد نامیده می شدند. آنان پس از گسترش اسلام و گرویدن به دین جدید عقیده ثنویت، جبری و قدری خود را به دین جدید وارد کردند و فرقه جدا گانهً دهریون به وجود آوردند. نفوذ این عقیده به تدریج در ادبیات کشورما چنان اثر گذاشت که کمتر کتاب نظم و نثر فارسی سده های گذشته را خالی از نفوذ و اهمییت قضا، قدر، بخت، اقبال، چرخ گردون، و مانند آن در دست داریم. 

وندیداد نسک دینی زرتشتیان نیست و اندیشه زرتشت در آن نقشی نداشته است ولی دارای دانش ارزشمندی است که نشان می دهد در زمانی که اقوام دیگر جهان به صورت نیمه وحشی زندگی می کرده اند وبرای به دست آوردن غذا وجای زندگی همانند حیوانات به یکدیگر یورش آورده وکشتارهای خونین انجام می شده است، چگونه نیاکان ما به دنبال قانون گذاری دربخش های گوناگون بهداشتی، درمانی، اجتماعی وغیره بوده اند. 
یاری نامه 
وندیداد. ترجمه سید محمد علی حسنی داعی الاسلام. تهران شرکت دانش. 1361 
هزاره های گمشده، دکتر پرویز رجبی، تهران: نشرتوس 1380



Friday, October 22, 2010

آشنایی با نماد فروهر


۱- چهره فروهر همانند آدمی است، از این رو گویای پیوستگی با آدمی است، او پیری است فرزانه و کار آزموده، نشانه از بزرگداشت و سپاس از بزرگان و فرزانگان و فرا گیری از آنان دارد.

۲- دو بال در پهلوها که هر کدام سه پر دارند این سه پر نشانه سه نماد اندیشه نیک، گفتار نیک، کردار نیک که هم‌زمان انگیزه پرواز و پیشرفت است.

۳- در پایین تنه فروهر سه بخش، پرهایی بسوی پایین است، که نشانه پندار و گفتار و کردار نادرست و یا پست هستند. از اینرو آنرا، آغاز بدبختی‌ها و پستی برای آدمی می‌دانند.

۴- دو رشته که در سر هر یک، گردی (حلقه) چنبره شده‌ای دیده می‌شوند، در کنار بخش پایینی تنه هستند که نماد سپنتا مینو و انگره مینو هستند، که یکی در پیش پای و دیگری در پس آن است. این رشته‌ها هر یک در تلاش هستند که آدمی را بسوی خود بکشند؛ این نشانه آن است که آدمی باید به سوی سپنتا مینو (خوبی) پیش رود و به انگره مینو (بدی) پشت نماید.

۵- یک گردی (حلقه) در میانه بالاتنه فروهر وجود دارد این نشان، جان و روان جاودان است که نه آغاز و نه پایانی دارد.

۶- یک دست فروهر کمی به سوی بالا و در راستای سپنتا مینو اشاره دارد که نشان دهنده سپاس و ستایس اهورمزدا و راهنمایی آدمی بسوی والایی و راستی و درستی است.

۷- در دست دیگر گردی (حلقه‌ای) دارد که نشانه وفاداری به عهد و پیمان، و نشانگر راستی و پاک خویی و جوانمردی و جوانزنی است.

فَروهَر یا صورت اوستائی آن فَروَشی یا در فارسی باستان فَرورتی و در پهلوی فَروَهر و در فارسی فروهر یکی از نیروهای باطنی است که به عقیدهٔ مزدیسنان پیش از پدید آمدن موجودات، وجود داشته و پس از مرگ و نابودی آنها، به عالم بالا رفته و پایدار می‌ماند. این نیروی معنوی را که میتوان جوهر حیات نامید، فنا و زوالی نیست.

Saturday, August 28, 2010

سوخته تر از نسل سوخته دیروز ولی خردمندتر از هر روز

نسل گذشته نیز یک نسل سوخته بود که اسیر استبداد بود ولی استبداد امروز حتی وارد حیطه شخصی افراد شده و نسل امروز را از لحظه تولد سوخته تر از نسل گذشته گرده است. هر دو نسل فریادشان فریاد آزادی بود ولی نسل سوخته ی گذشته انتقامش را با ویران کردن استبداد پیشین و همچنان با انتقام از همنسلان سوخته ی خود گرفت برعکس نسل سوخته ی امروز که سوخته تر از نسل سوخته دیروز است انتقامش از استبداد را با سازندگی و محبت و احترام و عشق و همدردی و همکاری میگیرد.
نسل سوخته ی امروز اگرچه حتی همان اندکی را که نسل گذشته از زندگی میتوانستند لمس کنند لمس نکرد، حتی در برابر هجوم و توهین بیگانگان با نرمی برخورد میکند و به جای دندان تیز کردن، نیروهای زنده و سازنده ی خود را به مهاجمان نشان میدهد تا با رفتاری صلح آمیز، خشونت طلبها را با شرمندگی به عقب براند بدون آنکه حتی از دیوار هیچ سفارتخانه ای بالا رود:


نسل امروز برای حفاظت از خانواده های زندانیان و شهیدانش با فرستادن پیام صلح تنها با بستن یک روبان سبز به نشانه صلح و زندگی خواهی و با پخش صحنه های صلح جویانه در برابر خشونت استبداد به جهانیان حقانیت خود را اثبات میکند.
ایکاش این نسل سوخته ولی خردمند بیش از اینها مورد توجه و ستایش همگان قرار گیرند.



Tuesday, August 17, 2010

به یاد دکتر مصدق

می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت. در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود، دکتر مصدق رفت و به نمایندگی هیات ایران روی صندلی نماینده انگلستان نشست.

قبل از شروع جلسه، یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای نماینده هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آن جاست، اما پیرمرد توجهی نکرد و روی همان صندلی نشست.

جلسه داشت شروع می شد و نماینده هیات انگلیس روبروی دکتر مصدق منتظر ایستاده بود تا بلکه بلند شود و روی صندلی خویش بنشیند، اما پیرمرد اصلاً نگاهش هم نمی کرد.

جلسه شروع شد و قاضی رسیدگی کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جای نماینده انگلستان نشسته اید، جای شما آن جاست.

کم کم ماجرا داشت پیچیده می شد و بیخ پیدا میکرد که مصدق بالاخره به صدا در آمد و گفت:

شما فکر می کنید نمی دانیم صندلی ما کجاست و صندلی نماینده هیات انگلیس کدام است؟

نه جناب رییس ، خوب می دانیم جایمان کدام است.

اما علت اینکه چند دقیقه ای روی صندلی دوستان نشستم به خاطر این بود تا دوستان بدانند برجای دیگران نشستن یعنی چه؟

او اضافه کرد که سال های سال است دولت انگلستان در سرزمین ما خیمه زده و کم کم یادشان رفته که جایشان این جا نیست و ایران سرزمین آبا و اجدادی ماست نه سرزمین آنان ...

سکوتی عمیق فضای دادگاه را احاطه کرده بود و دکتر مصدق بعد از پایان سخنانش کمی سکوت کرد و آرام بلند شد و به روی صندلی خویش قرار گرفت.

با همین ابتکار و حرکت، عجیب بود که تا انتهای نشست، فضای جلسه تحت تاثیر مستقیم این رفتار پیرمرد قرار گرفته بود و در نهایت نیز انگلستان محکوم شد.



Friday, July 30, 2010

کی به کیه؟

چندین سال پیش در هندوستان، یک مجسمه (بت) از یکی از خدایان هندوگرایی بود که بسیاری از پیروان آن مذهب هر روز صبح پیش از رفتن به سر کار به خدای خود ادای احترام میکردند تا اینکه یک گروه از مسلمانان سومالیایی به هند رفتند و این صحنه ادای احترام به یک بت را دیدند پس بر خود لازم دیدند که این مجسمه را نابود کنند و کردند و از هند رفتند. پس از اینکه هندیها از آنها پرسیدند که چرا این کار را کردید، آنها در پاسخ گفتند که بر اساس اسلام بت پرستی حرام است و هر مسلمانی هر جا که بت پرستی را دید باید آن بت را نابود کند.
چنین پاسخی این برداشت را در پی داشت که بسیاری از پیروان آن مذهب از هندوگرایی فکر کردند که همه مسلمانان چنین کاری میکنند و به جان مسلمانان هندی افتادند و یک درگیری رخ داد و یک جنگ مذهبی دیگر و بسیاری کشته شدند ولی آن دسته از مسلمانان سومالی که بیرون از هند بودند هیچ اتفاقی برایشان نیافتاد ولی مسلمانان بیگناه هندی تاوان گناه آنها را دادند.
گنه کرد در بلخ آهنگری
به شوشتر زدند گردن مسگری


حال باید پرسید مذهب و دین چیست؟ و دین و مذهب یک نفر به چه کسی مربوط است؟ آیا دین و مذهب و مکتب و عقیده یک فرد جز به خودش به دیگران ربطی دارد؟
آیا اسلام بد است یا رفتار مسلمانان بد است؟
آیا همه مسلمانان یکسان رفتار میکنند؟
چه کسی حقیقت را درست میگوید؟

یک نمونه دیگر:
پس از فاجعه 11 سپتامبر در نیویورک، برخی از آمریکایی های عصبانی از این ماجرا به سیکهای هندی مقیم آمریکا حمله بردند و آنها را کتک زدند چون بخاطر دستاری که سیکها همانند ملاها و عربها بر سر داشتند، گمان کردند که آنها عرب و تروریست هستند.
آیا هر کسی که دستار بر سر دارد عرب است؟
آیا هر عربی مسلمان است؟
آیا هر مسلمانی تروریست است؟
آیا هر مسلمانی موافق حمله تروریستهای اسلامگرا به برجهای دوقلوی نیویورک و کشته شدن صدها انسان بیگناه است؟
آیا همه اینها ربطی به اسلام و مذهب دارد؟
واقعاً باور همه انسانها درباره هر چیزی یکسان است؟

باید گفت هیچی دینی بد نیست. آخوندیسم بد است. در یهودیت و مسیحیت هم همین مشکل را با کشیشها و خاخام های افراطی داریم.
در هندوگرایی هم همین وضعیت است. همچنین در دوره ساسانیان آخوندهای زرتشتی نه تنها به دین پاک زرتشت گند زدند که حتی کشور را به سوی نابودی پیش بردند.
حساب دین رو با کاهنیسم باید جدا کنیم اگر میخواهیم به صلح برسیم.
هیچ دینی در ذاتش بد نیست. آن بینش افراد است که آنها را به سمت خوب یا بد می برد. من بیشتر از ده سال است که درباره مذاهب گوناگون و تاریخ دارم مطالعه میکنم و این را باید بگویم مشکلات بشریت را به گردن خودش بندازید نه به گردن فلان مذهب یا مکتب.

بن لادن مسلمان است، پروفسور حسابی هم مسلمان بود، شیرین عبادی هم مسلمان است.
لنین و رزا لوکزامبورگ کمونیست بودند، پل پوت هم کمونیست بود.

رفتار انسانها هیچ ربطی به مذهبی و کتبی که ادعایش را دارند ندارد، به خودشان بستگی دارد که هدفشان چیست.
مذاهب همه در اثر فراز و فرودهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، ... در بستر جوامع گوناگون در زمانها و مکانهای گوناگون شکل گرفتند. تا بشریت نیاز روانی به دین و مذهب دارد مذاهب مرتب بازتولید می شوند.
آدمها روبات نیستند که بشود پیش بینی کرد چه جوری رفتار میکنند یا به چی اعتقاد دارند.

یک گل رز از نگاه شما سرخ است، از نگاه یکی دیگر نارنجی، از نگاه یکی دیگر گل بهی، از نگاه یکی دیگر سرخابی، از نگاه یکی حتی سپید است. آدمها مانند هم نیستند.

ما اگر بخواهیم به صلح برسیم باید نیمه پر لیوان را ببینیم یا نیمه خالی لیوان را؟

دین باید از حکومت خارج شود که اگر یک مسلمانی از مذهبش برگشت مانند احسان فتاحیان حکم مرگ برایش در قانون وجود نداشته باشد.
مذهب را از آخوندیسم باید جدا کرد. برای نمونه آخوندهای مسیحی در قرون وسطی چه جنایاتی که مرتکب نشدند ولی مادر ترزا یک انسان مسیحی بسیار نیکوکاری بود که توانست نگاهی بشردوستانه به همه انسانها داشته باشد در عین اینکه خود را مسیحی میدانست.

اینکه آدمها چه نیتی دارند مهم است، دین و مذهب و مکتب بهانه است.

Saturday, June 19, 2010

کاوه آهنگر که بود؟

کاوه یک کوششگر بود نه ناجی مردم. او اگرچه یک قهرمان ارزنده بود ولی ناجی آسمانی یا زمینی مردم نبود.
بسیاری کاوه آهنگر را یک منجی میدانند ولی او سخنگوی مردم خشمگین بود. کار مهم را ارمایل و گرمایل و شهرناز و ارنواز(دختران جمشید) را انجام دادند که ب با نجات دادن جان 30 جوان در هر ماه توانستند یک سپاه مردمی بسازند که پس از نزدیک به 20 سال سرانجام با اظهار خشم کاوه توانستند دور هم جمع شوند و زیر پرچم کاوه به حرکت برای حمایت از اپوزیسیون آن زمان یعنی فریدون در آیند که فریدون با کمک مردم توانست بر ضحاک پیروز شوند و به حکومت دست یابد. پس اینگونه نبود که یک شبه یک منجی به میان آید و مردمان را نجات دهد. این یک پروسه ی 20 ساله بوده که با هماهنگی همه مردم به ثمر رسید.
حتی مسیح هرگز منجی نبوده اگر تاریخ رو بخوانیم میبینیم که مسیح صدای خشم مردم بوده و خود مردم بودند که با عنوان کردن مسیح او را پرچمی برای مبارزه خود میبینند.
این تصور که در تاریخ منجی وجود داشته تنها یک توهم بیشتر نیست.
در داستان خیزش کاوه آهنگر، در واقع جایگاه ارمایل و گرمایل و شهرناز و ارنواز و فرانک و حتی آن پیر نگهبان مرغزار و نیز انبوه مردم، زن و مرد و جوانان نجات یافته از دست ضحاک ماردوش، بسیار مهم و مؤثر بوده است.
این نوشتار به خوبی داستان ضحاک و کاوه و فریدون را نشان میدهد و جزییات واقع را بیان میکند:


ضحاک

چکیدهٔ گزارش شاهنامه :
دوران ضحاک هزارسال بود. رفته رفته خردمندی و راستی نهان گشت و خرافات و گزند آشکارا. شهرناز و ارنواز (دختران جمشید) را به نزد ضحاک بردند. در آن زمان هرشب دو مرد را می‌گرفتند و از مغز سرآنان خوارک برای ماران ضحاک فراهم می‌آوردند. روزی دو تن بنامهای ارمایل و گرمایل چاره اندیشیدند تا به آشپزخانه ضحاک راه یابند تا روزی یک نفر که خونشان را می‌ریزند، رها سازند. چون دژخیمان دو مرد جوان را برای کشتن آورده وبرزمین افکندند، یکی را کشتند ومغزش را با مغزسرگوسفند آمیخته و به دیگری گفتند که در کوه و بیابان پنهان شود. بدین سان هرماه سی جوان را آزاد می‌ساختند و چندین بُــز و میش بدیشان دادند تا راه دشتها را پیش گیرند.

داستان ضحاک با پدرش

ضحاک فرزند امیری نیک سرشت و دادگر به نام مرداس بود. اهریمن که در جهان جز فتنه و آشوب کاری نداشت کمر به گمراه کردن ضحاک جوان بست. پس خود را به شکل مردی نیک خواه و آراسته درآورد و نزد ضحاک رفت و سر در گوش او گذاشت و سخنهای نغز و فریبنده گفت. ضحاک فریفته او شد. آنگاه اهریمن گفت:«ای ضحاک، می‌خواهم رازی با تو درمیان بگذارم. اما باید سوگند بخوری که این راز را با کسی نگویی.» ضحاک سوگند خورد.
اهریمن چون بی بیم (مطمئن) شد گفت:«چرا باید تا چون تو جوانی هست پدر پیرت پادشاهی کند؟ چرا سستی می‌کنی؟ پدرت را از میان بردار و خود پادشاه شو. همه کاخ و گنج و سپاه از آن تو خواهد شد.» ضحاک که جوانی تهی مغز بود دلش از راه به در رفت و در کشتن پدر با اهریمن یار شد. اما نمی‌دانست چگونه پدر را نابود کند. اهریمن گفت:«اندوهگین مباش چاره این کار با من است.» مرداس باغی دلکش داشت. هر روز بامداد از خواب برمی‌خواست و پیش از دمیدن آفتاب در آن به نیایش می‌پرداخت. اهریمن بر سر راه او چاهی کند و روی آن را با شاخ و برگ پوشانید. روز دیگر مرداس نگون بخت که برای نیایش می‌رفت در چاه افتاد و کشته شد و ضحاک ناسپاس بر تخت شاهی نشست.

فریب اهریمن

چون ضحاک پادشاه شد، اهریمن خود را به صورت جوانی خردمند و سخنگو آراست و نزد ضحاک رفت و گفت:«من مردی هنرمندم و هنرم ساختن خورشها و غذاهای شاهانه‌است.»
ضحاک ساختن غذا و آراستن سفره را به او واگذاشت. اهریمن سفره بسیار رنگینی با خورشهای گوناگون و گوارا از پرندگان و چهارپایان، آماده کرد. ضحاک خشنود شد. روز دیگرسفره رنگین تری فراهم کرد و همچنین هر روز غذای بهتری می‌ساخت.
روز چهارم ضحاک شکم پرور چنان شاد شد که رو به جوان کرد و گفت:«هر چه آرزو داری از من بخواه.» اهریمن که جویای این زمان بود گفت:«شاها، دل من از مهر تو لبریز است و جز شادی تو چیزی نمی‌خواهم. تنها یک آرزو دارم و آن اینکه اجازه دهی دو کتف تو را از راه بندگی ببوسم.» ضحاک اجازه داد. اهریمن لب بر دو کتف شاه نهاد و ناگاه از روی زمین ناپدید شد.

روییدن مار بر دوش ضحاک

بر جای بوسهٔ لبان اهریمن، بر دو کتف ضحاک دو مار سیاه روئید. مارها را از بن بریدند، اما به جای آنها بی درنگ دو مار دیگر روئید. ضحاک پریشان شد و در پی چاره افتاد. پزشکان هر چه کوشیدند سودمند نیافتاد.
وقتی همه پزشکان درماندند اهریمن خود را به شکل پزشکی ماهر درآورد و نزد ضحاک رفت و گفت:«بریدن ماران سودی ندارد. داروی این درد مغز سر انسان است. برای آنکه ماران آرام باشند و گزندی نرسانند چاره آنست که هر روز دو تن را بکشند و از مغز سر آنها برای ماران خورش بسازند. شاید از این راه سرانجام، ماران بمیرند.»
اهریمن که با آدمیان و آسودگی آنان دشمن بود، می‌خواست از این راه همه مردم را به کشتن دهد و تخمهٔ آدمیان را براندازد.

گرفتار شدن جمشید

در همین روزگار بود که جمشید را خود بینی فرا گرفت و فره ایزدی از او دور شد. ضحاک زمان را دریافت و به ایران تاخت. بسیاری از ایرانیان که در جستجو ی پادشاهی نو بودند به او روی آوردند و بی خبر از بیداد و ستمگری ضحاک او را بر خود پادشاه کردند.
ضحاک سپاهی فراوانی آماده کرد و به دستگیری جمشید فرستاد. جمشید تا صد سال خود را از دیده‌ها نهان می‌داشت. اما سر انجام در کنار دریای چین بدام افتاد. ضحاک فرمان داد تا او را با ارّه به دو نیم کردند و خود تخت و تاج و گنج و کاخ او را به دست گرفت. جمشید سراسر هفتصد سال زیست و هرچند به فره وشکوه او پادشاهی نبود سر انجام به تیره بختی از جهان رفت.
جمشید دو دختر خوب رو داشت: یکی شهر نواز و دیگری ارنواز. این دو نیز در دست ضحاک ستمگر اسیر شدند و از ترس به فرمان او در آمدند. ضحاک هر دو را به کاخ خود برد و آنان را به همراهی دو تن دیگر (ارمایل و گرمایل‌) به پرستاری و خورشگری ماران گماشت.
گماشتگان ضحاک هر روز دو تن را به ستم می‌گرفتند و به آشپزخانه می‌آوردند تا مغزشان را خوراک ماران کنند. اما شهر نواز و ارنواز و آن دو تن که نیک دل بودند و تاب این ستمگری را نداشتند هر روز یکی از آنان را آزاد می‌کردند و روانه کوه و دشت می‌نمودند و به جای مغز او از مغز سر گوسفند خورش می‌ساختند.

زادن فریدون

از ایرانیان آزاده مردی بود بنام آبتین که نژادش به شاهان قدیم ایران و تهمورث دیو بند می‌رسید. زن وی فرانک نام داشت. از این دو فرزندی نیک چهره و خجسته زاده شد. او را فریدون نام نهادند. فریدون چون خورشید تابنده بود و فره و شکوه جمشیدی داشت.
آبتین بر جان خود ترسان بود و از بیم ضحاک گریزان. سر انجام روزی گماشتگان ضحاک که برای مارهای شانه‌های وی در پی خوراک می‌گشتند به آبتین بر خوردند. او را به بند کشیدند و به دژخیمان سپردند.
فرانک، مادر فریدون، بی شوهر ماند و وقتی دانست ضحاک در خواب دیده که شکستش به دست فریدون است بیمناک شد. فریدون را که کودکی خردسال بود برداشت و به چمن زاری برد که چراگاه گاوی نامور به نام بُر مایه بود. از نگهبان مرغزار بزاری در خواست کرد که فریدون را چون فرزندی خود بپذیرد و به شیر برمایه بپرورد تا از ستم ضحاک دور بماند.

خبر یافتن ضحاک

نگهبان مرغزار پذیرفت و سه سال فریدون را نزد خود نگاه داشت و به شیر گاو پرورد. اما ضحاک دست از جستجو بر نداشت و سر انجام دانست که فریدون را برمایه در مرغزار می‌پرورد. گماشتگان خود را به دستگیری فریدون فرستاد. فرانک آگاه شد و دوان دوان به مرغزار آمد و فریدون را برداشت و از بیم ضحاک رو به دشت گذاشت و به جانب کوه البرز روان شد. در البرز کوه فرانک فریدون را به پارسائی که در آنجا خانه داشت و از کار دنیا دور بود سپرد و گفت«ای نیکمرد، پدر این کودک فدای ماران ضحاک شد. ولی فریدون روزی سرور و پیشوای مردمان خواهدشد و کین کشتگان را از ضحاک ستمگر باز خواهد گرفت. تو فریدون را چون پدر باش و او را چون فرزند خود بپرور.» مرد پارسا پذیرفت و به پرورش فریدون کمر بست.

بیم ضحاک و گرفتن گواهی بر دادگری خویش

از آن سوی ضحاک از اندیشه فریدون پیوسته نگران و ترسان بود و گاه به گاه از وحشت نام فریدون را بر زبان می‌راند. می‌دانست که فریدون زنده‌ است و به خون او تشنه.
روزی ضحاک فرمان داد تا بارگاه را آراستند. خود بر تخت عاج نشست و تاج فیروزه بر سر گذاشت و دستور داد تا موبدان شهر را بخوانند. آنگاه روی به آنان کرد و گفت:«شما آگاهید که من دشمنی بزرگ دارم که گرچه جوان است اما دلیر و نام جوست و در پی بر انداختن تاج و تخت من است. جانم از اندیشه این دشمن همیشه در بیم است. باید چاره‌ای جست: باید گواهی نوشت که من پادشاهی دادگر و بخشنده‌ام و جز راستی و نیکی نورزیده‌ام تا دشمن بد خواه بهانه کین جوئی نداشته باشد. باید همه بزرگان و نامداران این نامه را گواهی کنند.» ضحاک ستمگر و تند خو بود. از ترس خشمش همه بر دادگری ونیکی و بخشندگی ضحاک ستمگر گواهی نوشتند.

داستان کاوه

ضحاک چنان از فریدون به ترس و بیم افتاده بود که روزی بزرگان و نامداران را انجمن کرد تا بر دادگری و بخشندگی او گواهی بنویسند و آن را مُهر کنند - همهٔ بزرگان موبدان از ترس جانشان با ضحاک هم داستان شدند و بر دادگری او گواهی کردند. در همین هنگام بانگی از بیرون به گوش ضحاک رسید که فریاد می‌کرد - فرمان داد تا کسی را که فریاد می‌کند به نزدش ببرند - او کسی نبود جز کاوهٔ آهنگر.
کاوه فریاد زد که فرزندان من همه برای ساختن خورش مارانت کشته شدند و هم اکنون آخرین فرزندم را نیز میخواهند بکشند - ضحاک فرمان می‌دهد تا فرزند او را آزاد کنند و از کاوه می‌خواهد تا او نیز آن گواهی را مُهر کند. کاوه نامه را پاره کرده و به زیر پا می‌اندازد و بیرون می‌رود. سران از این کار کاوه به خشم می‌آیند و از ضحاک می‌پرسند چرا کاوه را زینهار دادی؟ او پاسخ می‌دهد که نمی‌دانم چرا پنداشتم میان من و او کوهی از آهن است و دست من بر کاوه کوتاه.


درفش کاویانی و چرایی نام آن

کاوه وقتی از بارگاه ضحاک بیرون می‌آید چرم آهنگریش را بر سر نیزه‌ای می‌زند و مردم را گرد خود گروه می‌کند و به سوی فریدون می‌رودند.
این در جهان نخستین بار بود که پرچم به دست گرفته شد تا دوستان از دشمنان شناخته شوند.
فریدون با دیدن سپاه کاوه شاد شد و آن پرچم را به گوهرهای گوناگون بیاراست و نامش را درفش کاویانی نهاد.
فریدون پس از تاج گذاری پیش مادر می‌رود و رخصت می‌گیرد تا به جنگ با ضحاک برود. فرانک برای او نیایش می‌کند و آرزوی کامیابی. فریدون به دو برادر بزرگ‌تر از خودش به نامهای کیانوش و پرمایه می‌گوید تا به یاری آهنگران رفته و گرزی مانند سر گاومیش بسازند. آن گرز را گرز گاو سر می‌نامند.

پایان کار ضحاک

فریدون در روز ششم ماه (ایرانیان به روز ششم ماه خرداد روز می‌گفتند) با سپاهیان به جنگ ضحاک رفت. به نزدیکی اروند رود که تازیان آن را دجله می‌خوانند می‌رسد.
فریدون از نگهبان رود خواست تا همهٔ سپاهیانش را با کشتی به آن سوی رود برساند. ولی نگهبان گفت فرمان پادشاه است که کسی بدون فرمان (مجوز) و مُهر شاه اجازه گذر از این رود را ندارد. فریدون از شنیدن این سخن خشمگین شد و بر اسب خویش (گلرنگ) نشست و بی باکانه به آب زد. سپاهیانش نیز به پیروی از او به آب زدند و تا آنجا داخل آب شدند که زین اسبان به درون آب رفته بود. چون به خشکی رسیدند به سوی دژ (قلعه) ضحاک در گنگ دژهوخت رفتند.
فریدون یک میل مانده دژ ضحاک را دید. دژ ضحاک چنان سربه آسمان می‌کشید که گویی می‌خواست ستاره از آسمان برباید. فریدون بی درنگ به یارانش می‌گوید که جنگ را آغاز کنند و خود با گرز گران در دست و سوار بر اسب تیزتک، چو زبانهٔ آتش از برابر دژبانان ضحاک جهید و به درون دژ رفت. فریدون، نشان ضحاک را که جز به نام پرودگار بود، به زیرکشید. با گرزگران سردمداران ضحاک را نابود کرد و برتخت نشست.

برگرفته از: ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

Friday, March 26, 2010

Happy Zarathustra's Birthday!

Today is Zarathustra's Birthday.

Zarathustra was the prophet who invited people to worship Ahura Mazda as the unique god and creator of world, life, wisdom and goodness.

Zarathustra was born with smile. Zarathustra invited people to live in peace and happiness instead of war and sadness.

Happy Zarathustra's Birthday!


Sunday, February 21, 2010

ایرانیان مخترع باتری هستند


نخستین بار در سال ۱۳۱۷ خورشیدی (۱۹۳۸ میلادی)، ویلهلم کونیگ باستان‌ شناس آلمانی، در نشریه ی کاوش و پیشرفت (Forschungen und Fortschritte) طی مقاله‌ای خبر از وجود باتری های اشکانی می دهد.

در آن سال ها ویلهلم کونیگ که اداره‌ی موزه‌ی ملی عراق را بر عهده داشت، هنگام کندوکاو در یکی از روستاهای خواجه ربو ( نزدیک شهر باستانی تیسفون - نزدیک بغداد )، به کوزه‌ای سفالی به بلندی چهارده سانتی‌متر برخورد که استوانه‌ای مسی در خود داشت و در میان آن استوانه نیز میله‌ای آهنی جای گرفته بود. بررسی‌ها از وجود ماده‌ای اسیدی، مانند سرکه و نیز خوردگی شیمیایی در آن ظرف سفالی خبر دادند.

کونیگ بر این باور بود که یک باتری باستانی را پیدا کرده و باید برای شناساندن آن به جهانیان و اثبات ادعای خود کوشش کند.
بررسی‌ها نشان داد که پیشینه ‌ی این باتری‌ به حدود دو هزار سال پیش باز می ‌گردد، یعنی زمانی که اشکانیان ( پارت‌ها ) بر میانرودان (بین النهرین) که از زمان کوروش بزرگ تا یورش اعراب به ایران، بخشی از خاک ایران بوده است فرمانروایی می ‌کردند.

با آغاز جنگ جهانی دوم، ادامه ی پژوهش‌ها درباره باتری‌های ایرانی به فراموشی سپرده شد. پس از بیست سال، جان پیرچنسکی (John B Pierczynski) در دانشگاه کارولینای شمالی آمریکا اقدام به ساخت یک مدل از باتری‌های ایرانی کرد. وی برای الکترولیت از سرکه نیم درصد استفاده کرد و توانست یک ولتاژ نیم ولتی به مدت ۱۸ روز به نمایش بگذارد.
بدین گونه برای پژوهشگران ثابت شده بود که با کوزه‌های یافت شده در سرزمین ایرانیان می توان برق تولید کرد.

در سال ۱۹۷۸ آزمایش همانندی در شهر هیلدس‌هایم آلمان انجام شد. دکتر آرن اِگ برشت (Dr Arne Eggebrecht) نیز در مدلی که ساخته بود از سرکه انگور نیم درصد استفاده کرد و توانست شدت جریان ۱۵۰ میکرو آمپری را اندازه بگیرد.

دکتر اِگ برشت پس از این آزمایش موفقیت‌آمیز مایل بود کاربرد این باتری‌ها را برای آبکاری، بوسیله آزمایش عملی نشان دهد. بنابراین در سپتامبر همان سال نمونه ی خود را به یک وان آبکاری طلا که یک تندیس نقره‌ای در آن قرار داشت وصل کرد، پس از دو ساعت و نیم، یک لایه یک دهم میکرومتری (0.1 µm) روی تندیس نشسته بود. نتیجه این آزمایش به قدری شگفت انگیز بود که مجله ی اشپیگل در شماره ۲ اکتبر ۱۹۷۸ با آب و تاب از آن گزارش داد.

و سرانجام پل کیسر از دانشگاه آلبرت ادمونتون کانادا در سال ۱۹۳۳ میلادی، برای نخستین بار گزارش کاملی در مورد باتری اشکانی منتشر ساخت.

Monday, February 1, 2010

پيام شیرین عبادی به مردم ايران



ملت سربلند و عزیز ایران

بی شک ایران روزهای سخت و سرنوشت سازی را می گذراند و از همین روی هر اظهار نظر، بیانیه ، تصمیم و اقدامی از سوی همگان چه آنها که در حکومت هستند و چه آنان که مورد خشم حکومت واقع شده اند وچه از سوی هر انسان وطن پرست و آزاده ای که دل در گرو میهن عزیزمان دارد، مهم و مسئولیت آور است.
آنچه در روز عاشورا شاهد آن بودیم ، آزار دهنده و تکان دهنده تر از آن است که بتوان توصیف کرد.
خون جوانان برومند این سرزمین یکبار دیگر سنگ فرش خیابان ها را سرخ و گلگون کرد، یکی از ما ایرانیان زیر چرخ های ماشین ندای آزادی خواهی سر داد و دیگری در عزای حسین ، سالار عدالت جویی از بالای پل به زمین افکنده شد و آن دیگری ترورشد. و باز صدای ناله و شیون از سینه های سوخته برخاست . به راستی بای ذنب قتلت.
ایرانیان همواره از جنگ و خشونت بیزار بوده اند. آزادیخواهان ایران که همواره خواهان برقراری صلح در سراسر جهان بوده اند، اکنون ناباورانه خشونت و آتش را در خانه خویش و در بین برادران و خواهرانشان می بینند.
مگر نه آنکه راننده ماشین وافراد تروریست و مامورین مسلحی که جان هموطنان خود را گرفتند، ایرانی بودند؟ متاسفانه برادران و خواهران هموطن ما طی ماههای اخیر نه به دست اجنبی بلکه به دست برادران هموطن خود جان باختند.

خواهران و برادران هموطن

چه روزهای سختی را پشت سر گذاشتیم . زمانی صدام جنگ علیه ایران را آغاز کرد و صدها هزار ایرانی را به خاک و خون کشید و میلیون ها مادر ایرانی را به سوگ نشاند، اما سخت تر از آن کشته شدن جوانان سرزمینمان توسط اقلیتی از هموطنانمان است و بی شک ملت ایران ناباورانه این خشونت و آتش جنگ را به نظاره نشسته اند.
برای ما ایرانیان تحمل ناپذیر بود که ببینیم جوان فلسطینی که هموطن خود را غرق در خون میدید سنگی را به نشان نفرت به سوی دشمن پرتاب کند، اما چه مرگ آور است ببینیم جوانان ایرانی از به خون غلطیدن یاران معترض و مسالمت جوی خود سنگ در مشت گره کنند.
بی شک همگان میدانند که از انتخابات تا کنون اعتراض ملت ایران ، اعتراضی مسالمت آمیز، مدنی و قانونی بوده که به هیچ ترتیبی نمی توان آن را وارونه جلوه داد و آنچه دامنه اعتراضات مردم را گسترده و مردم را مصمم تر نموده ، اقدامات یک سویه و به دور از عدالت و انصاف برخی مسولان حکومت بوده است. تداوم بازداشتهای گسترده مردم، موج محرومیت از تحصیل و اخراج جوانان دانشجو، افزایش اخراج فعالان اجتماعی، توقیف بی رویه و غیر قانونی مطبوعات، تحدید روز افزون آزادی بیان، حذف جریانات سیاسی – فرهنگی – اجتماعی، برخورد غیر قانونی با نهادهای مدنی، به کار گیری خشونت ، ضرب و شتم، کشتار، هتاکی و به کار گیری الفاظ رکیک و شرم آور با شرکت کنندگان در راهبیمایی حتی با مادران عزادار، کشته شدن جوانان در زندان های غیر قانونی و عدم مجازات عاملان و آمران این جنایت ها، یکسویه نگری صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، فشار بر رهروان جنبش سبز و مردمی و سایر فعالان سیاسی- اجتماعی – فرهنگی – هنری – مطبوعاتی – دانشجویی- زنان- اقلیت های مذهبی و قومی و... از جمله اقداماتی است که موجب گسترش نارضایتی در بین مردم شده و البته به فشارهای اقتصادی و معیشتی مردم مزید گشته است.
برسش این است که آیا در مقابل نارضایتی ملت ایران که صبورانه و کاملا مدنی و مسالمت آمیز اعلام نارضایتی می کنند، می بایست تفنگ و گلوله در دست گرفت و از تریبون های حکومت معترضان را تهدید و تحریک نمود؟ و آیا به کار گیری چنین شیوه ای از 25 خرداد تا روز عاشورای خونین نتیجه و ثمری داده است که برخی همچنان بر طبل خشونت می کوبند؟
برخی از بزرگان چه از سوی نظام و چه معترضان ، منتقدان و مخالفان راههای منطقی و مسالمت آمیز با ملت را پیش روی حکومت قرار داده اند تا بحران ویرانگر کنونی را خاتمه دهند، اما متاسفانه گویی صدای صلح طلبان و مسالمت جویان در هیا هوی بوق و کرنای جنگ طلبان و خشونت خواهان شنیده نمی شود.
تداوم این سیاست آنچه شده است که نباید می شد. یعنی برادر کشی ایرانیان. و این امر اگر نگوییم ناشی از خشونت طلبی و مردم ستیزی عده قلیلی از حاکمان قطعا از بی تدبیری ، بی کفایتی و بی لیاقتی برخی از ایشان است که تردید های جدی در افکار عمومی ایجاد کرده است ودر آینده نه چندان دور تاریخ این تردید ها را روشن خواهد ساخت.

هموطنان عزیز

همه ما ایرانیان مسئولیت بسیار سنگینی بر دوش داریم. بیایید همگان با هم هم قسم شویم که هر کس در هر جایگاهی که نقش ایفا میکند، در راستای خشونت زدایی و صلح طلبی گام بردارد.
ما ملتی صلح طلب هستیم که اکنون می بایست نارضایتی، انتقاد ، مخالفت و اعتراض را با راهکار های مدنی و با پرهیز کامل از هر گونه خشونتی بی گیریم و در دام گسترده شده خشونت خواهان گرفتار نشویم.
باید باور داشته باشیم که مطالبات ملت حق است و ملت ایران برای به دست آوردن حق خود نیازی به استفاده از اهرمهای خشونت آمیز ندارند و تنها کسانی دست به خشونت و عملیات کور کورانه میزنند که خود می دانند ناحق هستند.


جوانان آگاه وطنم

باید ممارست و مقاومت کرد و حتی در مقابل توپ و تانگ و گلوله ، سنگ هم در دست نگرفت.راه رسیدن به عدالت و آزادی و دموکراسی و حقوق بشر راه گل گون می طلبد نه راه پرخون.
از همین روی کانون مدافعان حقوق بشر با ایمان به خواسته های مدنی و به حق ملت ایران اعلام میدارد :
ما مدافعان حقوق بشر مخالف تداوم هر گونه خشونت در جامعه ایران و خواهان مقابله همگانی وملی در برابر خشونت هستیم و مصرانه توقف خشونت را می خواهیم.

بنا بر این در پیشگاه ملت سرافراز ایران و در این بیانیه میخواهیم:


نمایندگان و مسوولان محترم نظام جمهوری اسلامی ایران

بی شک جایگاه و نقش مسوولان در شکل گیری فردای ایران تردید ناپذیر است. آنچه از شما به عنوان حاکمان انتظار می رود تامین حقوق اساسی ملت ایران و رعایت عدالت است. اکنون نه تنها ملت ایران بلکه بسیاری در سراسر جهان چشم به کردار و گفتار شما دارند تا فردا به قضاوت بنشینند.
اصلاح سیاست های نادرست گذشته و حال و تمکین به اراده و خواست ملت از جمله وظایف قانونی شماست که اولین آن توقف خشونت علیه ملت است و در صورت تداوم سیاست های خشونت آمیز درمقابله با هموطنان خود و افکار عمومی بین المللی قرار خواهید گرفت.


برادران سپاه پاسداران و بسیج

در چنین شرایطی با شما سخن گفتن بسیار دشوار است. آنچه این روزهای سخت شاهد بودیم، دلیل این دشواری است. ملت ایران نیک به خاطر دارند که بسیاری از برادران سپاه و بسیج مدافع حقوق ملت در برابر زیاده خواهی و تهاجم دشمنان این سرزمین بودند. اما اکنون ناباورانه و چه سخت و سوگوارانه شاهدند که عده قلیلی از آن نیروی مردمی ، آتش و تیر به روی ملت و هموطنان خود می گشایند و با شلیک هر گلوله ای جمعی از هموطنانشان را به عزا می نشانند.
ما مدافعان حقوق بشر از شما برادران سپاهی و بسیجی مردمی میخواهیم که برادران و خواهران خود را که سوگند به پاسداری آنها خورده اید، بی گناه و بی دفاع به خاک نیفکنید و مادران خود را رخت ماتم نپوشانید و بر سر مزار شهدایی دیگر ننشانید.

در خاتمه

کانون مدافعان حقوق بشربا تاکید بر امر خشونت زدایی از عرصه اجتماعی ایران اعلام می کند هر اقدامی از سوی هر گروهی می بایست در راستای تامین و نهادینه کردن موازین جهانی حقوق بشردر کشور ایران باشد، چرا که در غیر این صورت ناکارآمد و غیر قابل قبول در بیشگاه ملت ایران خواهد بود.

شیرین عبادی
رییس کانون مدافعان حقوق بشر

دوشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۸ - ۰۱ فوريه ۲۰۱۰




Thursday, December 31, 2009

من برای تو و تو برای من می رزمیم، می مانیم تا سرود آزادی را بخوانیم

ای همراه، دستت را در دستم بگذار و دستم را بفشار و احساس همراهیم را لمس کن. من برای تو و تو برای من می رزمیم، می مانیم تا سرود آزادی را بخوانیم. بدان که من و تو همراه گرمی دستان زنجیروار پیوسته، همراه نفس های راوی شکیبایی، همراه اشک و خون مردمان زجر کشیده، مردمان محروم مانده از زندگی و آرامش و همراه شانه به شانه شهیدان راه آزادی هستیم.
هستی ما از بودن ما، از همراهی ما، از خون شهیدان، از اشک مادران و پدران، از درد به جا مانده از شکنجه و تجاوز، از آرزوهای نوجوانی به امید فردایی خوش، از محدودیتهای بی پایان که کودکی و جوانی ما را از زجر انتظار مرگ تلخ تر میکرد، از تلاش سبز ما برای رسیدن به آزادی و عدالت سرچشمه میگیرد. از تلاش سبزی که به نام زیبای صلح چیزی جز حق زندگی میلیونها جوان، هر روز یک رویداد تاریخی ساخت تا استبداد برچیده شود، از سبزی زندگی یاد گرفتیم تلاشی برای رسیدن به زندگی را با تقدیم کردن جان و زندگیمان آغاز کنیم و بگوییم بس است اعتماد به دیوهای خوناشامی که جز شهوت قدرت و ثروت بادآورده چیز دیگری در سر ندارند.
همراه، ای همدرد، ای همگام و همداستان، دستم را در دستت بفشار و پا به پایم بیا تا بشکنیم بت کثیفی را که خون میخورد و سیرایی ندارد.
ای همراه بیا و دردت را فریاد بزن و بخوان از آزادی چون نغمه آزادی ما کوبنده بت فرسوده اهریمن است.
به امید آزادی و رهایی از بند


Iranian liberal injured by bullet , shows the victory sign. Mark the Victory is the Iranians Green Movement sign.

Sunday, November 29, 2009

خواهر خودسوزی کرده، مادر سکته؛ شمارش معکوس زندگی نوجوانی که زیر کابل اعتراف کرد

کمیته گزارشگران حقوق بشر
صبا واصفی، کوهیار گودرزی
sabavasefi@yahoo.com


محمدرضا حدادی، نوجوانی که در سال 1382 در سن 15 سالگی دستگیر شده با تأیید حکم، توسط دیوان عالی کشور و ارسال آن به دایره‌ی اجرای احکام دادسرای شیراز در معرض اجرای حکم اعدام قرار دارد. بنابر اعلام مقامات قضایی دستور نیابت اجرای حکم صادر شده و حکم مزبور به زودی در زندان عادل‌آباد شیراز اجرا خواهد شد.

مادر محمدرضا از خودسوزی دخترش بعد از شنیدن خبر اجرای حکم می‌گوید: صبح داشتیم صبحانه می خوردیم که یک نفر از طرف زندان آمد و گفت: قرار است حکم "محمدرضا" اجرا شود. دخترم، نفت بخاری را برداشت، ریخت روی سرش وخودش را آتش زد. پتو انداختیم روی سرش.کوچه ی ما تنگ است و ماشین از آن رد نمی شود. با گاری رساندیمش بیمارستان. خودم سه مرتبه تا حالا سکته کردم. 15 سال است که پدر محمدرضا ما را ترک کرده. دو تا زن دیگر گرفته، هیچ کداممان را هم طلاق نمی‌دهد.هشت تا بچه را با کلفتی و خون دل بزرگ کردم. یک پسر دیگرم هم، یک دست و یک پایش فلج است. حالا هم فقط دستانم به درگاه خدا بلند است. هربار رفتم در خانه‌ی آقای رحمت با فحش بیرونم کردند. الهی، هیچ مادری داغ اولاد نبیند، بچه‌ی بی گناهم دارد می ره بالای دار.

« حسین رحمت»، فرزند «محمد باقر رحمت» در تاریخ 82/5/30 با مراجعه به نیروی انتظامی اعلام کرد؛ پدرش در روز 82/5/28 كازرون را به مقصد شیراز ترك و تاكنون مراجعه ننموده است. خودرو مزبور در تاریخ 8/6/82 پس از یازده روز در روستای فتح آباد كازرون پیدا شد. در پروسه ‌رسیدگی به پرونده، چهار نفر دستگیر و «مهدی ساسانی»، یکی از متهمین اقرار کرد كه در ارتكاب سرقت اتومبیل و كشتن راننده، با «محمد قربانی»، «تقی و كریم» هم دست بوده است.

در تاریخ 82/7/20 «كریم حدادی» دستگیر و اظهار داشت: «ساعت 11 یا 12 شب به اتفاق مهدی ساسانی و تقی حدادی و محمد، روبروی امام‌زاده سید حسین کنار جاده ایستاده بودیم، یك پیكان سواری جوانان نارنجی رنگ از كازرون آمد، محمد قربانی و تقی حدادی دست بلند كردند، پیكان ایستاد و ما سوار شدیم. از قائمیه به طرف شیراز حرکت کردیم.»

محمد به راننده گفت: یك رفیق داریم او را هم سوار کن. راننده قبول كرد. در بین راه به بهانه ی دستشویی، راننده، خودرو را متوقف كرد و پیاده شدیم. من و محمد داخل دره رفتیم، مهدی و تقی پهلوی راننده ماندند. راننده می خواست داخل رادیاتور ماشین آب بریزد كه تقی سنگی برداشت و از پشت به سر راننده زد و راننده روی زمین افتاد. من و محمد آمدیم بالا و به اتفاق مهدی و تقی چند مشت هم به سر و صورت و سینه ی راننده زدیم. جنازه را در صندوق عقب انداختیم و او را تا حكیم باشی و رشن آباد آوردیم. در طول راه متوجه شدیم راننده هنوز جان دارد و سرو صدا می‌كند. تقی، پسر عموی من، پشت فرمان نشسته بود. از رشن آباد به طرف جاده خاكی كوره كچی رفتیم. تقی، ماشین را متوقف كرد و درب صندوق عقب را باز كرد. پیرمرد هنوز جان داشت، مهدی ساسانی با چوب دو دفعه به بدن پیرمرد زد. محمد و تقی تسمه‌ی پروانه‌ای آورده، دور گردن پیرمرد انداختند و او را خفه كردند، سپس تقی گفت: جنازه را آتش بزنیم. بنزین تهیه كردیم و جنازه را آتش زدیم، داخل گودالی گذاشتیم و روی گودال را پر از خاك كردیم و رفتیم.

در اثنای رسیدگی محمد رضا حدادی، 15 ساله، دستگیر و در جلسات اولیه‌ی رسیدگی اعلام داشت: مقتول را با تسمه پروانه، خفه كرده است. در حالی که به گفته‌ی وکیل محمدرضا: پزشكی قانونی علت دقیق فوت را تشخیص نداده؛ لیكن اعلام نموده، ضربه مغزی و شكستگی استخوان جمجمه می تواند یكی از دلایل آن باشد. وی در تاریخ 8/8/82 مجدداً در جلسه ی رسیدگی دادگاه، اتهام سرقت و قتل را به عهده گرفته و به ارتكاب جرم اقرار کرد .

چند روز پس از محاكمه، محمدرضا متوجه شد فریب خورده و خانواده‌اش هیچ پولی دریافت نکرده‌اند. وی طی نامه‌ای در 16 آبان 82 اعلام نمود که یکی از متهمین با وعده‌ی پرداخت پول از وی خواسته با توجه به صغر سن ارتکاب قتل را بر عهده بگیرد. وی فریب متهم دیگر را خورده و در ارتکاب فعل هیچ نقشی نداشته است.

به گفته‌ی محمدرضا متهمان، وی را اغفال و پیشنهاد پرداخت وجه به خانواده‌ی او را دادند. از طرفی یكی از متهمان به وی قول داده بود كه اگر قتل را به گردن بگیرد، دختر عمه‌اش را به عقد او درآورد.

پدر محمدرضا می‌گوید :بچه‌ام را جلوی چشمان خودم در کلانتری از ساعت 12 ظهر تا 12 شب از درخت آویزان کردند و با کابل زدند، آن هم برای کاری که نکرده بود. من آدم بی سوادی هستم. 14 بچه دارم که با کارگری وعملگی بزرگشان کردم .پارتی وآشنا هم ندارم، بلد هم نیستم باید چه کار کنم، اما یک خدا دارم که به بزرگیش شک ندارم. او می داند که بچه ی من بی گناه است. از بدبختی و نداری دست به چنین کار احمقانه ای زده است. از بخت بدم دخترم وقتی شنید برادرش را می خواهند اعدام کنند، خودش را آتش زد. دکترها می گویند 70 درصد سوخته. الان هم دم پایی توی دستش می کند و راه می رود. زنم هم سکته کرده و فلج افتاده گوشه ی خانه. چندین بار برای عذرخواهی رفتم خانه ولی دم، اما هر بار به پلیس زنگ زدند و پلیس بیرونمان انداخته، اما امیدم به خداست. لذتی که در عفو هست در انتقام نیست. الهی به حق علی اکبر حسین، خدا رحمی به دلشان بیندازد به محمد رضای من رحم کنند.

دادگاه بدون تحقیق نسبت به ادعای محمدرضا و انكار وی در تاریخ 16/10/82 سلب حیات مقتول توسط او را مسلم دانسته و با استدلالاتی به صرف اقرار این نوجوان وی را به قصاص نفس محكوم و به استناد مادة 621 قانون مجازات اسلامی به لحاظ شركت در آدم ربایی به تحمل 15 سال حبس و به استناد مادة 636 همان قانون به تحمل یك سال حبس به لحاظ مخفی كردن جسد مقتول محكوم و دیگر متهمین را نیز به حبس های طولانی مدت به اتهام آدم ربایی و مخفی نمودن جسد و جنایت بر میت محكوم نمود.

ایران در سال 1375 به کشورهای عضو پیمان‌نامه حقوق کودک پیوسته است. ماده 378 این پیمان‌نامه اذعان می‌دارد: مجازات مرگ يا حبس ابد بدون امكان آزادی، نبايد در مورد جرمهايی كه اشخاص زير 18 سال مرتكب می‌شوند اعمال گردد. از سوی دیگر مطابق بند 5 ماده‌ی 6 میثاق حقوق مدنی و سیاسی که ایران نیز آن را پذیرفته حکم اعدام نبایستی برای افرادی که در سنین پیش از 18 سال مرتکب جرمی شده‌اند صادر شود.

متهمین به دادنامه‌ی صادره اعتراض می‌نمایند كه با ارجاع پرونده به شعبه 42 دیوان عالی كشور در تاریخ 12/4/1384 قضات شعبه، دادنامه صادره را فاقد اشكال موثر دانسته و تأیید نمودند .

پس از ابلاغ دادنامه‌ی صادره به محمدرضا و با به دست آوردن ادله‌ی جدید؛ از جمله اقرار دیگر متهمین بر بی‌گناهیش تقاضای اعمال مادة 18 مبنی بر اعاده دادرسی و رسیدگی مجدد را نمود كه شعبه‌ی سوم تشخیص دیوان عالی كشور درخواست وی را مردود اعلام نمود.

محبوبه، خواهر محمدرضا که خودسوزی کرده از آرزویش برای رهایی محمدرضا می‌گوید: وقتی این خبر را شنیدم، تاب نیاوردم فقط فکر کردم زنده نباشم تا داغ برادرم را ببینم. داغ برادر خیلی سخته! ما به خانواده‌ی ولی دم، حق می‌دهیم، اما آن‌ها هم می‌دانند برادرم بی‌گناه است، بچگی کرده. من بعد از این که شوهر کردم، فهمیدم شوهرم زن دارد و 8 تا بچه. همان وقت طلاق گرفتم با یک دختر برگشتم خانه‌ی مادرم. آن قدر داغ محمدرضا برایم سخت بود که اصلا به دخترم فکر نکردم و خودم را آتش زدم. تنها آرزویم این است که همین خانه‌ی خرابه را هم از ما بگیرند، چادر بزنیم وسط بیابان زندگی کنیم، اما جان محمدرضا را نگیرند. این بچه تا همین حالا هم صد بار جانش به لبش رسیده. 7 سال از بهترین دوران زندگیش را با ترس طناب و اعدام گذرانده.

Friday, September 18, 2009

آریایی نژاد



Poem is by Ferdowsi.

Persian:
در این خاک زرخیر ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد
کجا رفت آن دانش و هوش ما؟
که شد مهر میهن فراموش ما.
نبود این چنین کشور و دین ما.
کجا رفت آیین دیرین ما؟
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بدانکس که بودی دلیر
به یزدان که ما گر خرد داشتیم
کجا این سرانجام بد داشتیم؟
نه دشمن در این بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آن روز دشمن به ما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آن روز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند
اگر مایه ی زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم



English:

(Part 1)
At the gold maker soil of Iran Zamin (Iran The Land)
There were no one but puritanical people.

When the friendship and troth were their culture,
For them, Harassing others was sin.

All of them were follower of the clean pure god.
They had heart full of love and troth to this land.

Father by father was Aryan.
They were descendant of Fereydoun the good institution.

Where were our knowledge and our intelligence lost?
That we forgot our love to our homeland.

Our country and religion were not such this.
Where was our longstanding rituals lost?

The wise person was valuable.
Those who were brave, had value.

Swear to God that If we had wisdom,
Where this had ultimately bad?


(Part 2)

No enemy would nest in this country.
No stranger had house in this place.

Since that day the enemy overcame us,
That we separated and wisdom faded.

Since that day this house became ruins,
That foreign men became its earners.

If ignoble person rules the village,
The Farmer has to be begging.

If the the form of life is slavery,
About two hundred die is better than life.

Come to strive and fight.
[Come to] Bring head out of this dishonor.

If the the form of life is slavery,
About two hundred die is better than life.

Come to strive and fight.
[Come to] Bring head out of this dishonor.

Sunday, March 22, 2009

آزادی یا آگاهی؟


آزادی بی آگاهی همان اسارت در ناآگاهی است که بی آزادی هم بوده است وگرنه آزادی واقعی از آگاهی پدید می آید و راه رسیدن به آزادی و آفریدن یک روش نو برای رسیدن به آزادی از آگاهی بدست می آید.

Wednesday, March 4, 2009

ارزش و اعتبار

انسانها ارزش و اعتبارشان را از گفتارها و کردارهایشان میگیرند.
اعتبار و ارزش انسانها از گفته ها و رفتارهایشان می آید که سرچشمه این گفته ها و کردارها، اندیشه ها است.

ارزش و اعتبار گفته ها و رفتارها از انسانها نمی آید، هرگز انسانی نمیتواند نخست خود را معتبر جلوه دهد سپس بر اساس تعریف اعتبار خود، سخنانش را باارزش بشمارد.

اگر هنگامی، کسی شما را به کاری فراخواند، توجه کنید که گفته او چیست نه اینکه چون او را باارزش ویا بی ارزش می شمارید، به سخنش گوش فرادهید یا از او روی گردانید.

Monday, November 17, 2008

چرا ما ایرانیها با هم نیستیم؟

چرا ما ایرانیها با هم نیستیم؟
چرا یکپارچه نیستیم؟
چرا پشتیبان هم نیستیم؟
چرا از شخصیت هایی که برای کشور و تاریخ ما با کوشش و تلاششان افتخار بدست آورده اند، تا هنگامیکه زنده هستند، آنچنان که باید حمایت نمیکنیم؟ و اینکه تا مردند از ایشان بت میسازیم؟
چرا ما گاهی به هم حسادت میکنیم؟
چرا ما حتی گاهی زیرآب همدیگر را میزنیم؟
چرا برای ما مرغ همسایه غاز است؟

اگر ایران، امروز آنچه که ما انتظار داریم نیست، بخاطر خطاهایی است که در گذشته یا خود ما یا نسل های گذشته مرتکب شدند ولی با سرزنش کردن آنچه در گذشته رخ داده، چیزی حل میشود؟

اگر ایران، امروز آنچه که ما انتظار داریم نیست، بخاطر خطاهایی است که ما هنوز است که هنوز داریم مرتکب میشویم. آیا سرزنش خویشتن نمیتواند سودمند باشد؟

آیا نکوهش خویشتن سرآغازی بسوی بهتر شدن نیست؟

Wednesday, November 12, 2008

ارزش کتابخوانی

برای یک ملت، خسارتی بس بزرگ است که افراد آن با کتاب سر و کار نداشته باشند؛ بویژه کتابهای معتبر و باارزش.

براستی مردم تا چه اندازه از عمر خود در راه دانش اندوزی و افزایش آگاهی بکار میبرند؟ چرا بیشتر هدیه های جشن تولد، لباس، بازی کامپیوتری، طلا، پول، خوراکی، عطر و ادکلن، گوشی موبایل و ... هستند تا یک کتاب یا یک فیلم زیبا یا یک شاهکار هنری یا یک بلیت تئاتر هستند؟[1]
چرا باید در فرهنگ مردم اینگونه جا افتاده باشد که اگر کسی یک کتابی را از کتابخانه اتاقش برداشته و به دوستش هدیه می دهد، به دوستش بی احترامی کرده، چون آن کتاب دست دوم (نوشته های کتاب از جلد آن بی ارزش تر هستند{!}) است ولی اگر جدیدترین لباس مد شده را هدیه دهد، بسیار احترام گذاشته است؟

چرا به ما میگویند جهان سومی؟
چرا ما بحران اقتصادی داریم؟
چرا ما مشکل ناامنی داریم؟
چرا ما در روابط اجتماعی دچار مشکل هستیم؟
چرا فحشا و اعتیاد روز به روز افزایش پیدا میکند؟
چرا ما مانند مردم کشورهای پیشرفته، رفاه و آسایش لازم را در زندگی نداریم؟
چرا دلبستگی به کار کردن روز به روز کمتر میشود؟
چرا جهان ما را تحریم اقتصادی میکند؟
جریان این غنی سازی اورانیوم چیست؟
اصلاً غنی سازی اورانیوم یعنی چه و دنیا چرا ما را متهم میکند؟
چرا ما با داشتن این همه منابع زیرزمینی و زمینی، نیروی انسانی و متخصص باید دچار کمبود برق باشیم؟
چرا .....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کمی بیشتر اندیشیدن می تواند دریچه ای به شناخت ناشناخته های ما بگشاید . [2][3][4]



رییس سازمان کتابخانه و اسناد ملی ایران سرانه کتابخوانی در کشور را دو دقیقه در شبانه روز اعلام کرد.

فساد مانند موریانه پایه های نظام را می خورد

جیره بندی اعلام نشده در سراسر کشور

داستانی مشابه زنجان با استاد روحانی

Monday, November 10, 2008

نادانان و دیوجانان

نمی توانیم توقع داشته باشیم که همه حرف حساب را بفهمند و قبول کنند و باید بدانیم که نادانی گاهی چنان ژرف و عمیق می تواند باشد که از ما کاری برای درمانش بر نمی آید حتی این احتمال را باید در نظر گرفت که کسانی در عین دانستن واقعیت، کژاندیشی کنند و در جبهه اهریمن قرار بگیرند.


سخنی حکیمانه از دوستی خردمند

Monday, October 20, 2008

دین

انسان مغز دارد که پرسش کند، پژوهش کند و دانش خود را بیافزاید.

اما آخوند و کاهن و کشیش و راهب و ... چون با فریفتن مردم به ثروت و جایگاهی که شایسته آن نیستند، رسیدند هنگامی که کسی میخواهد در آنچه که در فرهنگ و آداب و رسوم مردم توسط همین کاهن ها وارد شده است، کنکاش و پرسش و پژوهش کند، با غوغا کردن و شلوغ بازی، آنها را که تنها در تلاش برای پرسیدن هستند را به آنچه که مردم از آن بیزار هستند متهم میکنند تا اینکه مبادا ثروت و جایگاه نابحقی را که نه با تلاش فکری و جسمی پدید آمده و نه از راه درستی به این جایگاه رسیدند، را از دست بدهند.

دین در زبان پارسی معنی بینش درونی میدهد. هیچ انسانی حق ندارد درون و فکر دیگری را کنکاش و بررسی کند مگر اینکه این حق را از آن دیگران بشمارد، آن هنگام مردم در چه جهنمی می افتند؟ به جای اینکه خودشان را درست کنند دیگران را پریشان تر می سازند که این پدیده به دعوا و جنگ و خرابی می انجامد.
اگر کسی جدا از دیگران چنین حقی را تنها برای خود بداند و چنین کند حتما فکر پلیدی در سر دارد.

Saturday, September 27, 2008

All day I think about it

All day I think about it, then at night I say it.

Where did I come from
and what am I supposed to be doing?
I have no idea.

My soul is from elsewhere, I'm sure of that,
and I intend to end up there.

This drunkenness began in some other tavern.
When I get back around to that place
I'll be completely sober. Meanwhile,

I'm like a bird from another continent, sitting in this aviary.
The day is coming when I fly off,

but who is it now in my ear, who hears my voice?
Who says words with my mouth?

Who looks out with my eyes? What is the soul?
I cannot stop asking.

Molavi (Rumi)