Friday, April 25, 2008

من چه خواستم؟

من در جایی بدنیا آمدم که بهش می گفتند اینجا ایران است، کشوری با هزاران سال تاریخ و تمدن.
من در زمانی بدنیا آمدم که مردم انقلابی توی سر و کله هم میزدند. توده ای ها با مجاهدین دعوا داشت، مجاهدین با فداییان، فداییان با جبهه ملی، جبهه ملی با مجاهدین، مجاهدین با اسلامگرا های سنتی، اسلامگراهای سنتی با توده ای ها، ... همه با هم بر سر لحاف ملانصرالدین که نامش آینده سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، انقلابی، سیاسی ایران بود کشوری با هزاران سال تاریخ که میرفت تا یکجا از صفحات کتابها پاک شود و از نو نوشته شود.
زمانی که همه با هم دعوا داشتند. تو این گیر و دار از یک طرف صدای درگیری و تفنگ و اسلحه می آمد، از یک طرف صدای شعارهای انقلابیون که عزمشان را جزم کرده بودند و شاه را از قدرت برکنار کردند و حالا سر قدرت با هم می جنگیدند.
شعارهایی که نه برای من و همنسل های من که برای دیگران با صدایی بلند، فریاد خسته مردم پر شور و هیجان ایران می شد.
شعارهایی برای آزادی ایران از چنگ امپرالیسم، شعارهایی برای احقاق حقوق کارگران در ایران و همه جای دنیا، شعارهایی در حمایت از کمونیست انقلابی، شهید چه گوارا که در راه آرمانهایش توسط سازمان اطلاعاتی و امنیتی امپریالیسم در آمریکای لاتین به قتل رسیده بود، شعارهایی در حمایت از دکتر شریعتی، شعارهایی برای آزادی فلسطین از چنگ اسراییل خونخوار، شعارهایی برای آزادی ملسمانان از فساد و وحشت و مزاحمتی که نامسلمانان درست کرده بودند، شعارهایی در راه رسیدن به قدس شریف، شعارهایی برای نابودی اسراییل، شعارهایی که همه اش در ایدئولوژی های رهبران سیاسی آن روزگار خلاصه می شد.
و سپس ...
در آن روزگار (روزگار شعارها)، جنگ ایران و کشور همسایه اش آغاز شد.

و ...........
و این هم امروز ما. نگاهی به آمار بیکاری، اعتیاد، فحشا، بزهکاری و افزایش طلاق و غیره بیاندازید و ...

این هم امروز ما

No comments:

Post a Comment