برگرفته از: راه من
سید خوابگرد ما را میشناسد؟ با این آقا که حرفی ندارم وقتی کیمیایی را زبان خودش میداند و نمیفهمد دغدغهی کیمیایی، ما دهه شصتیها هستیم وقتی با ما صمیمانه گفتگو میکند، وقتی این آقا نمیداند دستیار کیمیایی در “سرب” تهمینه میلانی بوده و در “سلطان” سامان مقدم، کارگردانان این روزهای قسمتی از نسل ما. با این به اصطلاح آقا قبلآ اتمام حجت کردهام.قبلترها از سید خوابگرد ایراد (+ و +) گرفتهام. از رضا شکراللهی وقتی کارهایی میکند و چیزهایی می نویسد دلم میگیرد. آنوقت است که میتوانم پیرمرد دوستداشتنی وبلاگستان را بیشتر از پیش دوست داشته باشم.ما دهه شصتیهای لعنتی خیلی زیادیم که یه دنیا جای ما نیست. همیشه سرکوفت جنگ را خوردهایم وقتی که میان خون و دلهره به دنیا آمدیم. وقتی ما آمدیم زمین دلتنگ بود و آسمان سیاه. میدانی سید، ما دهه شصتیها مدیون مخترع هدفونیم و واکمن و آیپاد. وقتی که هدفون را در گوشمان میگذاریم و کارمان به کار کسی نیست، آنقدر سرخوشیم که صدای بوق ماشینها را نمیشنویم و انسانیتی که به لجن کشیده شده را نمیبینیم. آنقدر خوشحالیم که کسی نمیداند در گوشهایمان صدای آواز شهیار قنبری میآید یا داریوش یا شجریان، کسی نمیفهمد که گوگوش ماهپیشونی تو قصههای ماست و شهرام شبپره ریتم قلبمان را تنظیم میکند. اصلآ خوش به حالمان است، به کسی چه که مایکل جکسون گوش میکنیم یا متالیکا، کریستینا آگیلرا بهترین آهنگ سال را در گوشمان میخواند یا به ابتذال امینم و فیفتی جواب مثبت میدهیم.ما دهه شصتیهای لعنتی شاعر بودیم وقتی قیصر امینپور مرد. وقتی محمود دولتآبادی از وزارت ارشاد دلش خون شد ما اسطورهی زندهمان را خواستیم. سیمین بهبهانی در رگهای ما جاری بود وقتی “دوباره میسازمت وطن” را نوشت. ما خیلی بچهایم که دلمان آزادی جاری دوبی را میخواهد. هیچکس نمیداند چه بر ما میگذرد آخر آنچه بر ما میگذرد را کسی نمیداند. ما “ابله” داستایوسکی را در کتابخانهمان داریم و “طاعون” آلبر کامو را. خب عدهای هم “هری پاتر”های رولینگ را میخوانند. ما با “قیصر” کیمیایی “اعتراض” کردهایم اما محمدرضا گلزار را هم دوست داریم شاید هم نداشته باشیم. به کسی چه که در این دل صاحبمردهی ما چه میگذرد.میدانی این دههی شصت چه خوب که هست. ما برای ثبت در تاریخ آمدهایم. وقتی کسی شعرهای ما را نمیبوید. وقتی کسی عشقهای ما را نمیفهمد. ما دهه شصتیهای لعنتی نمیفهمیم چرا دنیا برای ما آوار است. چرا کوی دانشگاه ما را در خفقان کشته است. چرا حسین شریعتمداری بهترین منتقد دولت ما میشود. ما دلمان میخواست در خیابان که قدم میزنیم با افتخار بگوییم که دهه شصتی هستیم اما حالا انگار این ننگ بر پیشانی ماست. ما نه جنگی کردهایم، نه انقلابی. ما دهه شصتیهای لعنتی در یک کاباره مست نکردهایم و با زن در باران نخوابیدهایم. ما “یه ماچ داد و دمش گرم” را گوش میکنیم، “آی مردم، مردم” را هم گوش میکنیم. بخشی از ما تندروی مذهبیاند و بخشی از ما در تویوتا کمری عشقبازی میکنند. اما ما دهه شصتیهای لعنتی با همهی اینها منزوی هستیم. نه کسی برای کتابهایمان مقدمه می نویسد و نه کسی بوسههایمان را ستایش میکند. ما در مراسم خواستگاری طلاق میدهیم. دلمان میخواهد برابر باشیم چون برابری را میبوسیم اما نابرابری را نمیفهمیم وقتی یک سنت غلط دیوانهمان میکند.ما دهه شصتیهای لعنتی درهمیم. سر همه را درد میآوریم بیآنکه سودی داشته باشد. از نسل جدید اینترنت که میگوییم طوری با ما برخورد میشود که بدهکار هم میشویم از سوی شماها که اجتماعی بودن را از ما گرفتهاید. ما دهه شصتیهای لعنتی آنقدر جنم داریم که به خودمان میگوییم لعنتی اما به حرف ناحق پدر هم احترام میگذاریم. ما حتی به پدرهایمان بیاحترامی هم میکنیم و طغیان میکنیم. میبینی هیچ چیز سر جایش نیست. دمدمیمزاج و تندخو و بیهویت.ما دهه شصتیهای لعنتی خیلی زیادیم اما بیخود نیستیم. ما سید جان برای کارهایمان هیچ دلیلی نداریم اما هستیم. به حرفهای تو فکر میکنیم و واکنش نشان میدهیم اما جنگ نمیکنیم. این را نه در مدرسه یاد گرفتهایم و نه در خانواده، این را ما دهه شصتیهای لعنتی از تجربیات مضحک دهه قبلیهایمان به یادگار خریدهایم. البته ما اکثرآ نیمفاصله را رعایت میکنیم حتی اگر به ما بگویند دهه شستی!
Thursday, April 24, 2008
ما دهه شصتیهای لعنتی
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment